گنجور

 
۱
۲
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در شمه‌ای از حال خود و تأسف خرابی خانه و منقبت کاظمین علیهما السلام فرماید

 

منم که کرد فلک کشت زندگیم حصاد

منم که داد زمین خاک هستیم بر باد

مرا پدر بود آن مادر، این که می‌شنود

اگر از آن کنم افغان، وگر ازین فریاد!

وگر ز من شنود کس، چگونه بشمارم

[...]

۱۶۸ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸

 

نخست آینه‌ای بهر دیدن خود خواست

قرار کار، به خلق سرای امکان داد

به عقل آیه والایی دو عالم خواند

به عرش، پایهٔ بالایی نه ایوان داد

ز مرحمت، به طربگاه هشتمین ایوان

[...]

۱۴۷ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح ابوالفتح خان زند ابن کریمخان وکیل

 

ببین ز لعل خود و، جزع من روان گوهر!

بگو کدام به، این گوهر است و آن گوهر؟!

بسی چو حقهٔ لعل تو لعل دیدم، لیک؛

نه بر کنارْ زمرد، نه در میانْ گوهر

شکفته داری بر شاخ نسترن لاله

[...]

۱۰۶ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - قصیده در مدح میرزا جعفر وزیر

 

ایا نسیم صبا، کت مبارک است قدوم

مبارکی و قدوم تو لازم و ملزوم

ز شاهدانت، پیغام شهد و من محرور

ز گلرخانت ره آورد ورد و، من مزکوم!

نه مایلم بسر زلف مشکسای ایاز

[...]

۷۹ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در تهنیت فرزندان فرماید

 

صباح عید صبوحی طلب، صحیح و سقیم

یکی به فتوی عقل و، یکی به حکم حکیم

کشیده رخت به میخانه، چون به کعبه حجیج

دویده هر سو مستانه، چون به باغ نسیم

به ناگه، از طرفی شد، عمارتی پیدا؛

[...]

۶۶ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - قصیده در تعریف احمدخان خویی دنبلی - ماده تاریخ ۱۱۹۱ ه.ق

 

چو مهر باختری، همچو ماه کنعانی

شد از فسون زلیخای چرخ زندانی

برادران حسود ستارگان دادند

ز دست، یوسف خورشید را بارزانی

برآمد از افق شرق مه، چو بن یامین؛

[...]

۱۲۳ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

زمام ناقه گرفته است ساربان تنها

فغان کنم، نکند تا جرس فغان تنها

ز رفتنت بزمین زد مرا چو فرصت یافت

بیا که بیتو مرا دیده آسمان تنها

بگرد محملم اخیار راه اگر بدهند

[...]

۹ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

مرا بکشتی و، بازم دل از تو خرسند است؛

مگر تحمل یاران ز یار تا چند است؟!

بروز مرگ، شنیدم که پیر کنعان گفت

که دوست دشمن جان است اگر چه فرزند است

نیم ز لطف تو نومید، اگر خطائی رفت؛

[...]

۷ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

ز خود روم، چو پرو بال هستیم باز است

که تنگنای دو عالم چه جای پرواز است؟!

بانتظار تو خود کرده ام، چنانکه ز راه

رسیده ای و همان چشم حسرتم باز است

بکوی او همه شب تا بروز مینالم

[...]

۴ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

فتاده از پی دل کودکان و غوغائی است

تو هم بیا بتماشا که خوش تماشائی است

مرا که مرغ دلم، مانده در شکنجه دام؛

ازین چه سود که بیرون شهر صحرائی است؟!

گرانی از سر کوی تو زود خواهم برد

[...]

۶ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

بر آستان توام، شب چو شد، فغانی هست

که شب فغان سگی در هر آستانی هست

دلم پر است، دم نزع شکوه تا نکنم؛

بپرس حال مرا، تا مرا زبانی هست!

گمان این بمنت نیست کز تو شکوه کنم

[...]

۷ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

غمت، که غیر منش با کس آشنایی نیست

تو گر جدا شوی، او را زمن جدایی نیست

خوشم که غیر، تو را دوش مینمود بمن؛

گمانش اینکه تو را با من آشنایی نیست!

چو رفتی از سر بالین من، دگر ز توام

[...]

۵ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

زبان، غمی که بدل داشتم نهان نگذاشت

نهفته بود غمی در دلم، زبان نگذاشت!

بر آستانه اش ار سر گذاشتم چه عجب؟!

بر آستانه ی او سر نمی توان نگذاشت!

علاج حسرت بلبل کند گلی که شکفت

[...]

۵ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

بر آستانه‌اش امشب خوشم که جانان گفت

که دوش قصهٔ محرومی تو دربان گفت

شد آشکار، ز کم ظرفی حریفان راز

وگرنه پیر مغان آنچه گفت پنهان گفت

غم نهانی من گفت با رقیب و دریغ

[...]

۷ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

وفا نگر، که وفائی ندیده از صیاد

بدام ماندم و از آشیان نکردم یاد!

گرم نه دست وفا پای بست کرده چرا

پرم نبسته کسی و نمیشوم آزاد؟!

اسیر دامم و، خلقی ز ناله ام نالان؛

[...]

۷ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

دلم، که شکوه ز بیداد دلبری دارد؛

ستمکشی است که یار ستمگری دارد

بآن درخت، زیان یا رب از خزان مرساد؛

که زیر سایه ی خود، مرغ بی پری دارد!

ز شوق، دل چو کبوتر طپد بسینه مگر

[...]

۷ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

ز دشمنی بمنت، روزگار نگذارد

که ظلم گلچین، گل را بخار نگذارد

تو ساده لوحی و، اغیار در کمین که تو را

کنند رام، مگر روزگار نگذارد

به اختیار، دل از وی چگونه برگیرم؟!

[...]

۴ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

شبی که غیر در آن آستان نمی‌ماند

مرا شکایتی از پاسبان نمی‌ماند

ز پنج‌روزه تماشای گل، دریغ مدار

که باغ گل، به تو ای باغبان نمی‌ماند

به دامت آیم و، دانم که مرغ هیچ چمن

[...]

۱۱ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

نخست کاش در خانقاه می بستند

که شیخ شهر نداند که صوفیان مستند

صبا ز من بحریفان زیردست آزار

بگو که: کارکنان فلک، زبردستند

جدا ز بزم تو مردم، خلاف آن یاران

[...]

۵ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

ستمکشان تو، از شکوه لب چنان بستند؛

که از شکایت اغیار هم زبان بستند

گمان بصبر رقیبان مبر، اگر بینی

زبان ز شکوه دو روزی به امتحان بستند

بترس ز آه شهیدان، نه ساکنان سپهر

[...]

۷ بیت
آذر بیگدلی
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۳۶