بر آستان توام، شب چو شد، فغانی هست
که شب فغان سگی در هر آستانی هست
دلم پر است، دم نزع شکوه تا نکنم؛
بپرس حال مرا، تا مرا زبانی هست!
گمان این بمنت نیست کز تو شکوه کنم
مگر هنوز بصبر منت گمانی هست؟!
سگت برای چه افتاده در قفای رقیب؟!
هنوز در تن من، مشت استخوانی هست!
مه من، از خبر مهر من بکینم کشت
ولی ازین خبرش نیست کآسمانی هست
پر است دامن خلق از گل و تهی از من
باین گمان که در این باغ باغبانی هست
براه عشق، همین پایه بس تو را آذر
که گردی از تو بدنبال کاروانی هست!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنجی سخن میگوید که در دلش احساس میکند. او شب را پر از فغان و ناله توصیف میکند و از حال خود گلهمند است. شاعر اشاره میکند که در زندگیاش غمی بزرگ وجود دارد و از خداوند میخواهد که حالش را بپرسد. همچنین، او به عشق و تنهاییاش اشاره میکند و به یاد محبوبش غمگین است. شاعر میگوید که با وجود همه گلها و زیباییها در اطراف، خود او خالی و تهی است و در جستجوی معنای عشق و وجود معشوق خود به سر میبرد.
هوش مصنوعی: در شب، من در درگاه تو قرار دارم و فریاد و نالهای به گوش میرسد که نشاندهندهی درد و غماند. در هر درگاهی، مانند صداهای نالههای شب، حسی از فقدان و اندوه وجود دارد.
هوش مصنوعی: دل من پر از احساسات و غم است، اما نمیخواهم از آن شکایت کنم. اگر حال من را میپرسی، تا زمانی که توانایی صحبت کردن دارم، بیتردید پاسخ میدهم.
هوش مصنوعی: من گمان نمیکنم که بخواهم از تو شکایت کنم، اما آیا هنوز امیدی به صبر کردن نسبت به محبت تو وجود دارد؟
هوش مصنوعی: سگ تو چرا دنبال رقیبت میدود؟ هنوز در وجود من نشانههایی از حیات و قدرت باقی مانده است!
هوش مصنوعی: عزیز من، من از درد جدایی خود میسوزم، اما او از این موضوع بیخبر است که من چقدر برایش محبوبم.
هوش مصنوعی: لباس و دامن مردم پر از زیبایی و گل است، اما وجود من در این باغ خالی است؛ زیرا گمان میکنم که در این باغ کسی وجود دارد که به آن رسیدگی میکند.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، همین مقدار برای تو کافی است که به یاد تو آتش محبت روشن باشد، زیرا تو همواره در پی کاروانی هستی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدست تو ملکا ملک خسروانی هست
بدین جهانت فرمان و کامرانی هست
تو یادگار فریدون و آن جمشیدی
ز هر دو بر دل و دیدار تو نشانی هست
همه سعادت و تایید از آسمان خواهند
[...]
ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست
سری چنین نه همانا بر آستانی هست
بیا، که با گل رویت فراغتی دارم
ز هر گلی که به باغی و بوستانی هست
اگر بخوان تو از لاغری نه در خوردیم
[...]
اگر ز هستی ما نام بینشانی هست
در آشیان هما مشت استخوانی هست
جمال اختر بختم نمی شود زایل
چو شمع دایم در طالعم زیانی هست
تو بیزبانی ما را حریف حرف نئی
[...]
ز بوی او به دل غنچه ارمغانی هست
ز داغ من جگر لاله را نشانی هست
به باغ رفتم و داغم چنان که پنداری
مرا به غنچه ز دلبستگی گمانی هست
گریزم از نفس خلق وقت دلتنگی
[...]
چو بگذری به تل عاشقان دکانی هست
در آن دکان چو نکو بنگری جوانی هست
یکی جوان که زآوازه نکوئی او
نهی چو گوش بهر کوچه داستانی هست
گمان مکن که چو آن عارض و چو آن قامت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.