سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱
دو هفته میگذرد کآن مه دوهفته ندیدم
به جان رسیدم از آن تا به خدمتش نرسیدم
حریف، عهد مودت شکست و من نشکستم
خلیل، بیخ ارادت برید و من نبریدم
به کام دشمنم ای دوست عاقبت بنشاندی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۷
ز بس مشقّت و محنت که در سفر بکشیدم
به جان رسیدم و در آرزوی دل نرسیدم
جهان بگشتم و بر کوی دوستان بگذشتم
به بخت و طالعِ خود کس ندیدم و نشنیدم
به داستان برم آن گه به دوستان بنویسم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲۶
گذشت عمر و دمی در رخ تو سیر ندیدم
ز هجر جان به لب آمد، به کام دل نرسیدم
چو غنچه تا به تو دل بستم، ای بهار جوانی
به هیچ جا ننشستم که جامه ای ندریدم
گه جدا شدن جان ز تن نباشد هرگز
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳
نشان روی تو جستم به هر کجا که رسیدم
ز مهر، در تو نشانی ندیدم و نشنیدم
چه رنجها که نیامد به رویم از غم رویت
چه جورها که ز دست تو در جهان نکشیدم
هزار نیش جفا از تو نوش کردم و رفتم
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲
خیالِ نقشِ تو در کارگاهِ دیده کشیدم
به صورتِ تو نگاری ندیدم و نشنیدم
اگرچه در طلبت هم عِنانِ باد شِمالم
به گَردِ سروِ خرامانِ قامتت نرسیدم
امید در شبِ زلفت به روزِ عمر نبستم
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶
بیاد قد تو بر سینه هر الف که بریدم
خطی ز کلک عدم بر وجود خویش کشیدم
بسینه بی تو بسی داغهای تازه نهادم
شکوفه عجب از نوبهار عشق بچیدم
وفا ز سرو قدی خواستم نگشت میسر
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲
شنیدمت که به حسنی فزون ز ماه چو دیدم
بسی فزونتری ای ماهرخ از آنچه شنیدم
ز دیده تا نرود نقش عارض تو چو رفتی
خیال روی تو در کارگاه دیده کشیدم
بسی شنیدم و دیدم نگار خوب و لیکن
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸
هوای خود چو نهادم رضای او چو گزیدم
جهان و هر چه در او جز بکام خویش ندیدم
گمان بام توام بود هر کجا که نشستم
سراغ دام توام بود هر طرف که دویدم
بطایران دگر هم قفس مرا چه پسندی
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
جدا ز لعل تو هر جام لعل گون که کشیدم
گذر نکرده ز لب خون شد و ز دیده چکیدم
نشان هنوز ز ابرو نبود و نام مژگان
که من به بال خدنگ تو ز آشیانه پریدم
نصیب دوست نگردد مباد روزی دشمن
[...]
رشحه » شمارهٔ ۲۳ - غزل جفا و جور تو عمری بدین امید کشیدم
جفا و جور تو عمری بدین امید کشیدم
که بینم از تو وفایی گذشت عمر و ندیدم
سزای آن که تو را برگزیدم از همه عالم
ملامت همه عالم ببین چگونه شنیدم
اگر چه سست بود عهد نیکوان اما
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۰
بباغ عشق بجز میوه فراق ندیدم
زجان گذشته و جانانه را بوصل رسیدم
زدل گذشتم و پیمان دلبران نشکستم
زجان بریدم و از عهد دوستی نبریدم
بترک دوستیم دشمنان اگر چه بگفتند
[...]
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۱۵ - حسن نهاوندی
همای قدسم و از آشیان خویش پریدم
به شوق گوشهٔ بام تو و بدان نرسیدم
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۵۹ - نشاط اصفهانی
هوای او چو نهادم رضای او چو گزیدم
جهان وهرچه دروجز به کام خویش ندیدم
هنوز همسفرانم گرفتهاند عنانم
که این نه راه حجاز است و من به کعبه رسیدم
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۱۵ - حسن نهاوندی
همای قدسم و از آشیان خویش پریدم
به شوق گوشهٔ بام تو و بدان نرسیدم
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۵۹ - نشاط اصفهانی
هوای او چو نهادم رضای او چو گزیدم
جهان وهرچه دروجز به کام خویش ندیدم
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴
به دل نوید وفا دادم و جفا ز تو دیدم
چه مایه خجلت از این وعده ی خلاف کشیدم
کدام روز شب آمد کدام شام سحر شد
که با خیال تو در کنج خلوتی نخزیدم
مگر به عشق تو از حالتم کسی نبرد پی
[...]
نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۸
جدا ز گوشۀ چشم تو گوشۀ نگزیدم
که با خیال تو هر ساعتش بخون نکشیدم
بتار طرۀ موئی شکست بال امیدم
سزای من که شب تیره ز آشیانه پریدم
از آن اشاره ابرو و خندۀ لب شیرین
[...]
نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۶۵
هزار شانه به زلف نگار خویش کشیدم
ز ازدحام دل خویش در میانه ندیدم
کسان که دل به تو داده است کام خود ز تو خواهد
منم که با تو به پیوستم و ز خویش بریدم
محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۸ - موشّح به مدح باقر علوم النبیّین حضرت امام محمد باقر علیه السلام
به بزم قرب حجابی به غیر دوست ندیدم
چو زین حجاب گذشتم به وصل دوست رسیدم
ز لوح دل چو زدودم غبار ظلمت کثرت
جمال شاهد وحدت به چشم خویش بدیدم
ز کام خود بگذشتم به خواهش دل جانان
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
ز مغز و پوست برون رفته تا به دوست رسیدم
به جان دوست که از هر چه غیر اوست بریدم
خلیل وقتم و فارغ ز آفتاب و ز ماهم
رهین عشقم و بیگانه از سیاه و سفیدم
نبود ره که ز آفات جان برم به سلامت
[...]