گنجور

 
خواجوی کرمانی

نشان روی تو جستم به هر کجا که رسیدم

ز مهر، در تو نشانی ندیدم و نشنیدم

چه رنج‌ها که نیامد به رویم از غم رویت

چه جورها که ز دست تو در جهان نکشیدم

هزار نیش جفا از تو نوش کردم و رفتم

هزار تیر بلا از تو خوردم و نرمیدم

کدام بار جفا کز تو احتمال نکردم؟

کدام شربت خونابه کز غمت نچشیدم؟

تو را بدیدم و گفتم که مهر روزفروزی

ولی چه سود که یک ذرّه مهر از تو ندیدم

به جای من، تو اگر صد هزار دوست گزیدی

به دوستی که بجای تو دیگری نگزیدم

جهان به روی تو می دیدم ارچه همچو جهانت

وفا و مهر ندیدم چو نیک در نگریدم

بسی تو عهد شکستی که من رضای تو جستم

بسی تو مهر بریدی که از تو من نبریدم

از آن زمان که چو خواجو عنان دل به تو دادم

به جان رسیدم و هرگز به کام دل نرسیدم