شنیدمت که به حسنی فزون ز ماه چو دیدم
بسی فزونتری ای ماهرخ از آنچه شنیدم
ز دیده تا نرود نقش عارض تو چو رفتی
خیال روی تو در کارگاه دیده کشیدم
بسی شنیدم و دیدم نگار خوب و لیکن
به خوبی تو نگاری ندیدم و نشنیدم
به باغبانی نخل قد تو عمر عزیزم
گذشت [و] هرگز از آن میوه ی مراد نچیدم
به دام عشق تو آن طایرم فتاده که هرگز
به باغ وصل تو گامی به کام دل نپریدم
به جیب جان نبود دسترس مرا ز فراقت
چه سود از اینکه زدم جیب چاک و جامه دریدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و مقام اجتماعی اشاره میکند و اظهار میدارد که برایش ارزش عشق بیشتر از هر منصب و جایگاهی است. او خود را گدای عشق میداند و خود را کم از شاه نمیبیند. او به توانی که دارد اشاره میکند و میگوید در مقابل ارادهاش، حتی کوه هم مانند کاه میشود. شاعر از خدا درخواست راهنمایی کرده و ابراز میکند که در تنهایی و گمراهی است. همچنین از عدم توجه یار به حال زار خود نالیده و به دردهای درونش اشاره میکند. او میگوید که اگرچه دردها و مشکلات زیادی دارد، در حضور محبوبش همه آنها را فراموش میکند. در پایان، از دوستش خواسته میشود که از حال او نپرسد، زیرا گاهی خود را میشناسد و گاهی نه.
هوش مصنوعی: شنیدم که تو از ماه زیباتر هستی، اما وقتی تو را دیدم، متوجه شدم که زیباییات از آنچه شنیده بودم خیلی بیشتر است، ای ماهرخ.
هوش مصنوعی: وقتی که تو رفتی، تصویر صورت زیبای تو از برابر چشمانم نرفت. به همین خاطر، در دلم خیال تو را همچنان میکشم و در ذهنم میپرورانم.
هوش مصنوعی: من به دفعات زیادی محبوبان زیبا را دیدهام و دربارهشان شنیدهام، اما هیچکس به اندازه تو زیبا نیست و هیچ زیبایی را مانند تو ندیدهام و نشنیدهام.
هوش مصنوعی: عمر گرانبهای من مانند باغبانی بوده که تنها مشغول پرورش نخل قد تو شده است، اما به هیچیک از آرزوهای خود نرسیدهام و نتوانستهام میوهای از آن برداشت کنم.
هوش مصنوعی: پرندهای که در دام عشق تو گرفتار شده است، هرگز نتوانسته به باغ وصال تو قدمی با دل خوش بردارد.
هوش مصنوعی: من به جیب جانم دسترسی ندارم، پس از دوریت چه فایده دارد که لباس خود را پاره کنم و گریه کنم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دو هفته میگذرد کآن مه دوهفته ندیدم
به جان رسیدم از آن تا به خدمتش نرسیدم
حریف، عهد مودت شکست و من نشکستم
خلیل، بیخ ارادت برید و من نبریدم
به کام دشمنم ای دوست عاقبت بنشاندی
[...]
ز بس مشقّت و محنت که در سفر بکشیدم
به جان رسیدم و در آرزوی دل نرسیدم
جهان بگشتم و بر کوی دوستان بگذشتم
به بخت و طالعِ خود کس ندیدم و نشنیدم
به داستان برم آن گه به دوستان بنویسم
[...]
گذشت عمر و دمی در رخ تو سیر ندیدم
ز هجر جان به لب آمد، به کام دل نرسیدم
چو غنچه تا به تو دل بستم، ای بهار جوانی
به هیچ جا ننشستم که جامه ای ندریدم
گه جدا شدن جان ز تن نباشد هرگز
[...]
نشان روی تو جستم به هر کجا که رسیدم
ز مهر، در تو نشانی ندیدم و نشنیدم
چه رنجها که نیامد به رویم از غم رویت
چه جورها که ز دست تو در جهان نکشیدم
هزار نیش جفا از تو نوش کردم و رفتم
[...]
خیالِ نقشِ تو در کارگاهِ دیده کشیدم
به صورتِ تو نگاری ندیدم و نشنیدم
اگرچه در طلبت هم عِنانِ باد شِمالم
به گَردِ سروِ خرامانِ قامتت نرسیدم
امید در شبِ زلفت به روزِ عمر نبستم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.