گنجور

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت دوم

 

افغان برآمد از هر طرف

کان مه خرامان در رسد

کآو از بلبل خوش بود

چون گل به بستان در رسد

امروز میرم پیش تو

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش اول

 

غم بامن و من با غمش خو کرده ام ای مدعی

لطفی بباید کردن و ما را به هم بگذاشتن

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول

 

گروهی نشینند با خوش پسر

که ما پاکبازیم و صاحب نظر

زمن پرس فرسوده ی روزگار

که بر سفره حسرت برد روزه دار

از آن تخم خرما خورد گوسفند

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت دوم

 

ای خاک بوسی درت مقصود هر صاحب دلی

بردن به خاک این آرزو مشکلتر از هر مشکلی

شیخ بهایی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

طعم هلاهل می‌دهد زهر فراقت آب را

تا تلخ کردی عیش من شیرین ندیدم خواب را

درهای رحمت بر رخم تا شام مردن واکنند

گر چشم از رویت کند یک صبح فتح‌الباب را

از دولت گم‌گشته‌ام شاید نشانی وادهند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

چند از مؤذن بشنوم توحید شرک‌آمیز را

کو عشق تا یک سو نهم شرع خلاف‌انگیز را

ذکر شب و ورد سحر نی حال بخشد نی اثر

خواهم به زناری دهم تسبیح دست‌آویز را

ترک شراب و شاهدم بیمار کردست ای طبیب

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

بر رخ شکستم از خطا رنگ امید و بیم را

بیند منجم طالعم از هم درد تقویم را

علم ارادت گر کند ذوقی نصیب جان من

مستوفی امر قضا باطل کند تقسیم را

عشق از برای داغ من آتش به جانان می زند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

چشمش به راهی می رود مژگان نمناکش نگر

در سینه دارد آتشی پیراهن چاکش نگر

دامی که زلف انداخته در گردن سیمینش بین

خونی که مژگان ریخته بر دامن پاکش نگر

شرم از میان برخاسته مهر از دهان برداشته

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

مطرب به گوشم زد نوا از گریه محزون کردمش

ساقی به دستم داد می پیمانه پر خون کردمش

شد هرکه گاهی همرهم، بی خانمان شد همچو من

با هر که بنشستم دمی چون خویش مجنون کردمش

شد شورش سودای من در هر سرمه بیشتر

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۱

 

دیریست بیرون رفته ام از اختیار خویشتن

بنشسته ام اندوهگین در انتظار خویشتن

گر از عیار حال خود در مجلس اظهاری کنم

ساز از مقام خود فتد من از عیار خویشتن

مشرب مصاحب می کند ورنه تفاوت بی حدست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۹

 

بیمار بی‌دردی دلا درمان نخواهی یافتن

وحی ار به تو نازل شود ایمان نخواهی یافتن

چرخی‌ست در گرد آمده کاری‌ست سر در گم شده

سررشته کز کف داده‌ای آسان نخواهی یافتن

قربی که خاصان شهش در آرزوی یک دمند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۳

 

از خوی تند و سرکشت کس ایمن و خشنود نه

صد بار رنجیدی ز ما ما را گناهی بود؟ نه

عاشق منافق می‌شود از غمزه غماز تو

صد فتنه انگیزی دمی قصدت زیان و سود نه

حسنت نمک‌ها ریخته عشقت جگرها سوخته

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۸

 

در شهر و کو هنگامه‌ها بهر تماشا کرده‌ای

تا خلق را غافل کنی صد فتنه برپا کرده‌ای

وسواسیان عقل را در قید شرع افکنده‌ای

سوداییان عشق را سرگرم سودا کرده‌ای

روز قیامت هم عجب گر کام مشتاقان دهی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۵

 

نوشی به صد جان رایگان قوت روان کیستی؟

کامی به صد حسرت نهان آرام جان کیستی؟

آدم به شوقت در جهان، رضوان به ذوقت در جنان

تو مرغ عنقا آشیان در بوستان کیستی؟

از نسل خوبانی قمر وز قسم حورانی بشر

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۲

 

نی سنبل تنباکویی نه آتش رخساره‌ای

دل بوی خامی می‌دهد بی‌داغ آتش‌پاره‌ای

منقار زرین بایدت تا دانه زین اخگر کنی

کی مرغ این آتش بود هر مرغ آتش‌خواره‌ای

در نخل تنباکو نگر صوفی شده بازآمده

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - این قصیده در منقبت ابوالحسن علی بن موسی الرضا (ع) بعد از قصیده وارد شده

 

مرغ خوش الحان دلم غوغای رضوان خوش نکرد

هم نغمه با مرغی نشد گل های بستان خوش نکرد

گفتی برین در دل نشد با عمر خصمی کرد و رفت

زآتش سمندر دور شد خضر آب حیوان خوش نکرد

ذوقی و کنج خلوتی از هرچه گویی خوشترست

[...]

نظیری نیشابوری
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹

 

هر جا که هست او غمزه زن، آن غمزه آیین می برد

دل می دهد، جان می چکد، سر می رود، دین می برد

از وعده گاه وصل او، هر شام تا غمخانه ام

آرام در خون می تپد، امید تمکین می برد

کز باد عیش آباد وصل، آمد نسیم مژده ای

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴

 

هر جا که مست و غمزه زن، آن عشوه آئین می رود

دل می چکد، جان می دهد، سر می برد، دین می رود

از وعده گاه وصل او، هر شام تا غمخانه ام

آرام در خون می تپد، امید غمگین می رود

گویا ز عیش آباد وصل، آمد نسیم مژده ای

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۵

 

با دل چو گویم حرف او، طوفان فریادش کنم

تاب نفاقم نیست هم، کز دل نهان یادش کنم

شیرین به خسرو بست دل، عشق از ره ناموس گفت

آن به که زخم تیشه ای در کار فرهادش کنم

از رنگ و بو دورم ولی، در روضه بهر باغبان

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۲

 

تا مژدهٔ زخم دگر، دامن کش جان کرده ای

دشوار دادن جان من، خوش بر من آسان کرده ای

مستانه گریند از غمت، اهل ورع در صومعه

گویا تبسم گونه ای در کار ایشان کرده ای

خوش با دل جمع آمدی، نازان به حسن خویشتن

[...]

عرفی
 
 
۱
۳۶
۳۷
۳۸
۳۹
۴۰
۵۸
sunny dark_mode