گنجور

 
نظیری نیشابوری

از خوی تند و سرکشت کس ایمن و خشنود نه

صد بار رنجیدی ز ما ما را گناهی بود؟ نه

عاشق منافق می‌شود از غمزه غماز تو

صد فتنه انگیزی دمی قصدت زیان و سود نه

حسنت نمک‌ها ریخته عشقت جگرها سوخته

از پختن سودای تو حاصل جز اشک و دود نه

نی قهر و جنگی بر ملا، نی مهر و لطفی در خفا

آخر نمی‌دانم چیم مقبول نه مردود نه

اندیشه پنهان تو سرمایه سودای ماست

صد جان اگر نقصان شود در راه تو نابود نه

تا تو نکوتر می‌شوی من مبتلاتر می‌شوم

حسن تو را رو در بهی درد مرا بهبود نه

عیش ضعیف تلخ ما یارب نصیب کس مباد

در مجلس ما چاشنی در مجمر ما عود نه

هم‌صحبتان در وجد و ما از ثقل برجا مانده‌ایم

ما کاهلان را جنبشی از نغمه داوود نه

در افتراق حال ما صد کوکب منحوس هست

در اجتماع کار ما یک اختر مسعود نه

گردید قسمت در ازل نایابی و سرگشتگی

یک سالک جوینده را رو جانب مقصود نه

یار از صبوحی سرخوشان، اصحاب مجلس میْ‌کشان

هجر «نظیری » را سبب جز بخت خواب‌آلود نه