گنجور

 
شیخ بهایی

اگر مرد عشقی کم خویش گیر

و گرنه ره عافیت پیش گیر

مترس از محبت که خاکت کند

که باقی شوی گر هلاکت کند

ترا با حق آن آشنائی دهد

که از دست خویشت رهائی دهد

که تا با خودی در خودت راه نیست

وزین نکته جز بیخود آگاه نیست

نه مطرب که آواز پای ستور

سماع است اگر عشق داری و شور

مگس پیش شوریده ای پر نزد

که او چون مگس دست بر سر نزد

نه بم داند آشفته سامان نه زیر

به آواز مرغی بنالد فقیر

سراینده خود می نگردد خموش

ولیکن نه هر وقت باز است گوش

چو شوریدگان می پرستی کنند

به آواز دولاب مستی کنند

به چرخ اندر آیند دولاب وار

چو دولاب بر خود بگریند زار

به تسلیم سر در گریبان برند

چو طاقت نماند گریبان درند

مکن عیب درویش بیهوش و مست

که غرق است از آن می زند پا و دست

نگویم سماع ای برادر که چیست

مگر مستمع را بدانم که کیست

اگر از برج معنی پرد طیر او

فرشته فرو ماند از سیر او

اگر مرد لهو است و بازی ولاغ

قوی تر شود دیوش اندر دماغ

جهان پر سماع است و مستی و شور

ولیکن نبیند در آئینه کور

پریشان شود گل به باد سحر

نه هیزم، که نشکافدش جز تبر

نبینی شتر بر حدای عرب

که چونش به رقص اندر آرد طرب

شتر را چو شور و طرب در سر است

اگر آدمی را نباشد، خر است

در یکی از تاریخ های مورد اعتماد آمده است که جمعی سر از طاعت حجاج زدند و به جنگ وی برخاستند. پیشوای ایشان که مردی دلیر و زاهد بود، اسیر گشت.

حجاج فرمان داد دستان وی را از کتف و پاهای وی را از زانو ببریدند. و رهایش کردند که تا صبح در خون خویش غلت خورد.

صبح که شد، وی بی لکنت زبانی رهگذران را نداد درمی داد که چه کسی در طلب اجر، دو دلو آب بر من خواهد ریخت.

دوشینه من محتلم گشته ام. راوی گفت: این بس شگفت است که کسی دستان و پاهایش را ببریده باشند، محتلم شود.

یکی از حکیمان فرزند خویش را که به سفر می رفت، گفت: ای پسرکم سیمای خویش نیکو بدار که نشانه ی حرمت است. دستان خویش نظیف نگاه دار که نشانه ی سلطنت و قدرت است.

و ظاهر خویش را پاکیزه بدار که نشانه ی زندگی در نعمت است. نیز هموار بر بوی خوش مداومت کن که مردانگی آدمی آشکارا کند و نیز بر ادب که باعث کسب محبت شود.

و بگذار که خرد تو فرودتر از دینت بود و سخنت فرودتر از کردارت و پوشاکت فرودتر از آنچه در خورد تو است.

از سخنان بزرگان: دوست تو آن است که با تو راست گوید نه آن که تصدیق دروغهایت کند. و برادرت آن کس است که ملامتت کند نه آن کس که بهر تو عذر تراشد.

شاعر چیره و زبان آور، ابوسعید رستمی اصفهانی از شاعران (مدح گوی صاحب بن عباد است . . . .وی در وصف نهر آبی سروده است:

میاه علی الارض تجری کانها

صفایح تبر قد سبکن جداول

کأن بها من شره الجری جنه

لذا البستهن الریاح سلا سلا

. . . و مولف گوید، گمان می کنم سلطان ساوجی در توصیف خود او رود دجله بروزگار طغیانش از شعر ابوسعید تأثر گرفته باشد:

دجله را امسال رفتاری عجیب مستانه بود

پای در زنجیر و کف بر لب مگر دیوانه بود

که طی شعر اخیر عبارت «کف بر لب » معنی را بس نیکوتر ساخته است.

زنی شوی خویش را گفت: به خدا سوگند موش هم در خانه ی تو تنها به سبب عشق به وطن طاقت همی آورد.

اشعب فرزندش را که به زنی خیره گشته بود، گفت: پسرکم این گونه نگریستن تو وی را آبستن همی کند.

خداوند را بندگانی است که به نعم وی مخصوص اند تا آن را در جهت منافع دیگر بندگان صرف و بذل ایشان کنند. حال اگر ایشان چنان نکنند، خداوند نعمتشان را واپس گیرد و بدیگری دهد.

امیری فرزند را گفت: ای فرزند، کسی را که امیدی بدست تو دارد. وامدار که مکرر مطالبه کند، چه شیرینی یاری تو به تلخی خلف وعده نیرزد.

امیری را گفتند: خدمتکارانت برتو چنان جسور گشته اند که ندایت را پاسخ نمی دهند. وی گفت: مرا چنین پیش آمد که یا ایشان فاسد شوند یا خلق و خوی مرا تباه سازند. از این رو فساد ایشان را سبک تر از تباهی اخلاق خویش یافتم.

یکی از اشراف عرب را پرسیدند: چگونه بدین سروری و آقائی رسیدی؟ گفت از آن رو که هر که به خصومت با من دست زد، بین خود و او موضعی بهر صلح باقی نهادم.

حکیمی گفت: سه چیز را ننگی نیست: بیماری، تهیدستی و مرگ.

یکی از بزرگان گفت: سه چیز آدمی را نیک شادمان کند، یکی این که میوه ی درختی را خورد که خود غرس کرده است. دیگر این که بیند که مردمان فرزند وی را ثنا گویند. و سوم این که شنود شعرش را همی خوانند.

سه کس، از سه کس هرگز انصاف نبینند: بردبار از احمق، مؤمن از فاجر و شریف از فرومایه.

یکی گفت، دوستی سه گونه است: دوستی خداوند عز وجل بدون آن که از امیدی بود یا بیمی. این دوستی را عذر و خیانت نمی آلاید.

دیگر دوستئی از روی عشق و محبت در جهت معاشرت. و سوم دوستئی که از امیدی بود یا بیمی که این یکی از همه بدتر است و زودتر از میان رود.

افلاطون گفت: سه کس شایسته ی رحمت آوردن اند: ضعیفی که اسیر قدرتمندی بود. کریمی که نیازمند فرومایه ای بود و خردمندی که فرمان نادانی بر او روان بود.

لقمان حکیم گفت: سه کس را در سه حالت توان شناخت: دلیر را هنگام جنگ، بردبار را هنگام خشم و برادر را هنگامی که بدو نیاز داری.

یکی از بزرگان گفت: سه چیز را حیله ای نتوان، تهیدستی که با تنبلی آمیخته بود. عداوتی که با حسادت آمیخته بود. و بیماری که آمیخته به پیری.

حسن بن سهل گفت: سه چیز بی سه چیز دیگر تباه بود. دینی که بدانش متحلی نبود، قدرتی که به فعلیت درنیاید و مالی که بذل نشود.

در حدیث آمده است که چهار چیز از گنجینه های بهشتی محسوب است: پوشاندن نیاز، پوشاندن صدقه، پوشاندن مصیبت و پوشاندن درد.

حکیمی پادشاهی را به چهار عبارت پند داد و بگفت، آن ها را از من به یاد دار که صلاح ملک و استواری کار رعیت تو در آن هاست: یک این که وعده ای مده که به ایفایش مطمئن نیستی.

دو دیگر این که فراز رفتنی آسان که فرودآمدنی سخت را واجد بود، ترا نفریبد. سه دیگر بدان که هر عملی را جزائی است.

از این رو از پایان کارها برحذر باش و چهارم آن که هرامری را اسراری است که بر تو مستور است، آن ها را آماده باش.

در کلیله و دمنه آمده است که: ثروتمند باید که مال خویشتن را در سه موضع صرف کند: اگر خواهان آخرت است، در راه صدقه. اگر خواهان دنیاست در یاری پادشاه و اطرافیانش. و اگر خواهان عیش و عشرت است در کار زنان.

مأمون گفت: مردان سه گونه اند: مردانی که چون غذایند و همیشه مورد نیاز. مردانی که چون دارویند که گاه مورد نیاز شوند. و مردانی چون بیماری اند که ازایشان به خدا پناه همی بریم.

حکیمی گفت: شایسته چنان است که زن در چهار چیز پس تر از مرد بود: سن، قد، ثروت و نسب.

احنف بن قیس گفت: شتاب جز در چهار چیز ستوده نیست: نکاح کردن دوشیزگان هنگامی که همتای مناسبی یافته شود. رویاروی شدن با کاری سترگ که ناگزیر است و کار نیکو کردن.

حکیمی گفت: کسی که خویشتن را از چهار چیز نگاه دارد، سعادتمند است: شتاب، ستیزه، سستی و خودبینی.

کفر چو منی گزاف و آسان نبود

ثابت تر از ایمان من ایمان نبود

در دهر چو من یکی و آن هم کافر

پس در همه دهر یک مسلمان نبود

ای خاک بوسی درت مقصود هر صاحب دلی

بردن به خاک این آرزو مشکلتر از هر مشکلی

درحدیث آمده است که: پنچ چیز را پیش از پنچ چیز غنیمت دان: جوانیت را پیش از پیری. سلامتت را پیش از بیماری. بی نیازیت را پیش از فقر و آسودگیت را پیش از گرفتاری و زندگانیت را پیش از مرگ.

یکی از حکیمان یونان گفت: گردآوری مال جز با پنج خصلت نشود: رنج بردن در کسب مال. مشغول شدن از آخرت بدان. بیم از ربوده شدنش. تحمل صفت بخل که مانع از دست شدنش شود و بریدن از یاران به سبب مال.

حکیمی گفت: خردمند در جائی که یکی از این پنج را واجد نبود، نشاید که سکنی گزیند: پادشاهی دوراندیش، طبیبی دانا، قاضئی عادل، نهری جاری و بازاری استوار.

امیرمؤمنان (ع) فرمود: پنج خصلت از کرم آدمی است: اینکه مالک زبان خویش بود، به کار خویش پردازد، به وطن خویش شیفته بود و یاران قدیم خویش حفظ کند.

حکیمی گفت: خردمند باید که از پنج کس بر حذر بود: کریمی که اهانتش کرده باشند، فرومایه ای که گرامیش داشته باشند، خردمندی که محرومش داشته بود، احمقی که با وی مزاح کرده بود و فاجری که با وی معاشرت کرده باشند.

در حدیث آمده است که شش تن را غم هرگز رها نکند: اهل حقد، حسود، تهیدستی که از ثروت تازه به فقر افتاده باشند، خواهان درجه ای که توانائی حصول آن را واجد نبود، و همنشین با ادیبان که خود از ادب بی بهره بود.

امیرمؤمنان(ع) فرمود: در مصاحبت کسی که شش خصلت در او گرد بود، فایدتی نیست: کسی که اگر سخن گوید دروغ گوید و اگر سخنش گوئی دروغ شمرد، اگر امینش پنداری خیانت ورزد و اگر امنیت نهد، متهمت کند. اگر به وی بخشیدی، کفران کند و اگر به تو بخشد، بر تو منت نهد.

یکی از حکیمان گفت: آبادانی دنیا منوط به شش چیز است: اول - زیادتی نکاح و قوه ی موجب آن چه اگرآن انقطاع یابد، تناسل انقطاع یابد.

دوم، عشق به اولاد که اگر نبود، موجبات تربیت ایشان زائل شود و در آن صورت فرزندان به هلاکت رسند. سوم بلندی دامن آرزوها که اگر نبود، کارها و ساختن ها را یک سو نهند.

چهارم جهل به زمان مرگ و طول عمر که اگر نبود، دامنه ی آرزوها بلند نمی شد. پنجم اختلاف مردمان به ثروت و نیاز برخی به دیگران بدان سبب که اگر همه یکسان بودند، شاید معاششان انتظام نمی یافت. ششم وجود حکومت (سلطان) که اگر نبود، برخی مردم دیگران را به هلاکت رسانند.

یکی از حکیمان گفت: شش خصلت را تنها کسانی دارایند که شریف باشند: ثبات هنگام پیش آمدن نعمت های بزرگ. بردباری هنگام حدوث مصیب های عظیم.

عنان نفس را هنگام انگیخته شدن شهوات بدست خرد دادن. راز خویش را از دوست و دشمن پوشاندن. بر گرسنگی بردباری کردن و سرانجام تحمل همسایه ی بد را داشتن. هر کثرتی دشمن طبیعت است. هر شتابانی کامیاب نیز اگر بود، سرزنش شود.

گنجینه های اسرار هر چند بیشی یابد، تباهی نیز یابد. هر چند نعمت جاهل بیشی شود، زشتی وی را افزاید. هر چیزی، چیزی است جز دوستی دروغزن که هیچ چیز نیست.

لباس آدمی زبان گویای نعمت خداوندی به اوست.

هم نشینی سنگین دلان تب جان است و زکوه رای، نصیحت نصیحت خواهان است. اوج بلا دست تنگی و بیشی عیال است. روز ناتوان فرداست، دوست پدر عموی فرزند است.

صواب نادان چونان خطای خردمند است. نشانه ی دروغزن سوگند خوردن بهر کسی است که از او سوگند نخواسته، هر فردائی را طعامی خواهد بود.

از اشرف اعمال کریمان تغافلشان از چیزهائی است که دانند. دانائی دشمن آدمی از سعادت اوست. زبان نادان وی را به هلاکت رساند.

مرگ آدمی نکوکار، راحت جان اوست و مرگ شریر راحت جان دیگران است. نیکوترین مال آدمی آن است که او را نگاه دارد و بدترین آن که آدمی آن رانگاه دارد.

نیکوترین عفو، عفو با قدرت است. هر قوم را روزگاری بود. فوت شدن نیاز نیک تر از آن است که از غیر اهلش خواسته شود.

نیک ترین مال تو آن بود که به کارت آید و نیک ترین تجربه ی تو آن که از آن پند نپذیرفته باشی. ستم بر ضعیف ستمی شدید است.

از سخنان حکیمان: معرفت تو به فساد نفست، مصلحت تست. خشم نادان در کلامش ظاهر شود و خشم دانا در عملش.

حق کسی را که با بی نیازی، ترا بزرگداشته باشد، رعایت کن. اگر دوست تو به ولایت رسد، به ده یک دوستیش پیش از آن راضی شو.

آنچه را رهبر قوم تو خواهد بگذار نه آنچه را خداوند خواهد. دری را که بستنش را بر تو عیب دانند، مگشای. تیری را که ردش را نتوانی مینداز.

از بخشش اندک شرم مدار چه امتناع از آن نیز اندک تر است. از آن کسان مباش که شیطان را آشکارا لعن همی کنند و پنهانی دوست اویند. هیچ کنیزکی را روز خریداریش مستای. چون ملخ باش که هر چه یابد خورد و هر چه یابدش، خوردش.

نه آن قدر نرم باش که بفشارندت و نه آنقدر سخت باش که بشکنندت، لطف حسود ترا جز وحشت از وی نیفزاید. زهر را با تکیه به پادزهری که داری منوش.

در کاری کوچک که ممکن است عظمت گیرد، سستی مکن. پیرامن آنچه ندانی مگوی چه در آنچه دانی متهمت کنند. با شروران مصاحبت مکن چه گزند نرسانشان را بر تو منت نهند.

اگر ادب را نیارستی، سکوت پیشه کن. هر گاه دو امر بر تو مشتبه شود، آن را که از هوای نفس تو دورتر است بگزین.

هر گاه قدرت زیادتی گیرد، شهوت نقصان یابد. زمان که حاجت زشت بود، امتناع زیباست. اگر آنچه خواهی نبود، آن را که هست بخواه.