تا مژدهٔ زخم دگر، دامن کش جان کرده ای
دشوار دادن جان من، خوش بر من آسان کرده ای
مستانه گریند از غمت، اهل ورع در صومعه
گویا تبسم گونه ای در کار ایشان کرده ای
خوش با دل جمع آمدی، نازان به حسن خویشتن
از عشوه گویا هر طرف، دل ها پریشان کرده ای
زنار عصمت پیشگان پوشند عیب برهمن
خوش توتیای آفتی در چشم انسان کرده ای
مهر و وفا را جذبه ای می باشد ای اهل طلب
رو گوشه ای بنشین، چرا، رو در بیابان کرده ای
چشمی که بازش کرده ای، از گریه خون آمد، ولی
خون گرید آن چشمی که تو، پاکش به دامان کرده ای
در حشر اگر نشناسدت، معذور باید داشتن
چشمی که از نظارهٔ آن چهره حیران کرده ای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای درد بیدرد دلم، تاراج پنهان کرده ای
یا جان بهم بیرون روی کآرام در جان کرده ای
در حیرتم تا هر شبی چون خواب می آید ترا
زینسان که در هر گوشه ای صد دل پریشان کرده ای
فتنه دمی در عهد تو بیکار ننشیند همی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.