گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » مسمط

 

گلبن نوان اندر چمن عریان چو پیش بت شمن

نه یاسمین و نه سمن نه سوسن و نه نسترن

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » مسمط

 

دین پرور و اعدا شکن روزی ده و دشمن فگن

چون شیر ایزد بوالحسن در روزِ گَرد انگیختن

ناصرخسرو
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۰

 

ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من

تا یک زمان زاری‌ کنم بر رَبع ‌و اَطلال و دِمَن

رَبع از دلم پرخون‌ کنم خاک دمن‌ گلگون کنم

اطلال را جیحون ‌کنم از آب چشم خویشتن

از روی یار خرگهی ایوان همی بینم تهی

[...]

امیر معزی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۳۱

 

کز باده می زاید فرح

در سینه غمگین من

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۳۱

 

بستان ز من عقل و بده

داد دل مسکین من

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۳۱

 

تا کی کند هجرت نمک

در چشم عالم بین من

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۳۱

 

کانصاف سلطان ارسلان

از تو بخواهد کین من

مجیرالدین بیلقانی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب البوم و الغراب » بخش ۲ - زاغان و بومان

 

از غرب سوی شرق زن بد خواه را بر فرق زن

بر فرق او چون برق زن مگذار ازو نام و نشان»

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۴

 

هایل هیونی تیزرو، اندک خور بسیار دو

از آهوان برده گرو، در پویه و در تاختن

هامون‌گذار کوه‌وش، دل بر تحمل کرده خوش

تا روز هر شب بارکش، هر روز تا شب خارکن

سیاره در آهنگ او، خیره زبس نیرنگ او

[...]

نصرالله منشی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۸ - داستان شاه کشمیر با پیلبان

 

هایل هیونی تیز دو، اندک خور بسیار رو

از آهوان برده گرو در پویه و در تاختن

هامون گذاری کوه وش، دل بر تحمل کرده خوش

تا روز هر شب بارکش، هر روز تا شب خارکن

چون باد و چون آب روان در دشت و در وادی دوان

[...]

ظهیری سمرقندی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۰

 

دلدار من در باغ دی می‌گشت و می‌گفت ای چمن

صد حور خوش داری ولی بنگر یکی داری چو من

گفتم صلای ماجرا ما را نمی‌پرسی چرا

گفتا که پرسش‌های ما بیرون ز گوش است و دهن

گفتم ز پرسش تو بحل باری اشارت را مهل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۵

 

هین دف بزن هین کف بزن کاقبال خواهی یافتن

مردانه باش و غم مخور ای غمگسار مرد و زن

قوت بده قوت ستان ای خواجه بازارگان

صرفه مکن صرفه مکن در سود مطلق گام زن

گر آب رو کمتر شود صد آب رو محکم شود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۶

 

دلدار من در باغ دی می گشت و می گفت ای چمن

صد حور کش داری ولی بنگر یکی داری چو من

قدر لبم نشناختی با من دغاها باختی

اینک چنین بگداختی حیران فی هذا الزمن

ای فتنه‌ها انگیخته بر خلق آتش ریخته

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۱

 

آن شاخ خشک است و سیه‌هان ای صبا بر وی مزن

ای زندگی باغ‌ها وی رنگ بخش مرد و زن

هان ای صبای خوب خد اندر رکابت می رود

آب روان و سبزه‌ها وز هر طرف وجه الحسن

دریادلی و روشنی بر خشک و بر تر می زنی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۳

 

بخت نگار و چشم من هر دو نخسبد در زمن

ای نقش او شمع جهان ای چشم من او را لگن

چشم و دماغ از عشق تو بی‌خواب و خور پرورده شد

چون سرو و گل هر دو خورند از آب لطفت بی‌دهن

ای کار جان پاک از عبث روزی جان پاک از حدث

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۴

 

با آن سبک روحی گل وان لطف شه برگ سمن

چون او ببیند روی تو هر برگ او گردد سه من

ای گلشن تو زندگی وی زخم تو فرخندگی

وی بنده‌ات را بندگی بهتر ز ملک انجمن

گفتی که جان بخشم تو را نی نی بگو بکشم تو را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۸

 

با آنک از پیوستگی من عشق گشتم عشق من

بیگانه می باشم چنین با عشق از دست فتن

از غایت پیوستگی بیگانه باشد کس بلی

این مشکلات ار حل شود دشمن نماند در زمن

بحری است از ما دور نی ظاهر نه و مستور نی

[...]

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷

 

چون ابرا گرنم دارمی از دیده طوفان بارمی

تا حق شاه حقگذار از دیدگان بگذارمی

گر گریه باشد رای من دریا ندارد پای من

با آتش سودای من گر اشک باید وای من

مجد همگر
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۵

 

دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت خود مزن

مغزیست در هر استخوان مردیست در هر پیرهن

سعدی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

ای پیش نقش روی تو صاحب‌دلان بی خویشتن

وز چشم مستت فتنه‌ها افتاده در هر انجمن

تا خرقه و پشمینه را بازار دعوی بشکنی

طرف کله را برشکن بنمای زلف پرشکن

گوی گریبان کیست کاو سر بر سر دوشت نهد

[...]

همام تبریزی
 
 
۱
۲
۳