گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۱ - لک الحمد یا ذالعلا والکرم

 

لک الحمد یا ذالعلا والکرم

لک الشکر یا ذالعطا والنعم

به امر تو بر پا بود نه فلک

ثنا درفلک از تو گوید ملک

ز خاک وز آب وز باد وزنار

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۲ - در نعت نبی اکرم صلوات الله علیه

 

هزارن درودوهزاران سلام

ز ما بر رسول ذوی الاحترام

محمد (ص) شهنشاه کون و مکان

که موجود شد از طفیلش جهان

اگر از طفیل محمد نبود

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۳ - درمدح مولای متقیان علی علیه السلام

 

صفات خدائی همه باعلی است

به جز کبریائی همه با علی است

علی هست آئینه حق نما

نمایان شد از روی اوحق به ما

کس آگه نگردید ز اسرار او

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۴ - مناجات

 

کریما غفورا تو دانی که ما

صد ابلیس هستیم در یک عبا

ز ابلیس تلبیس ما برتر است

ز بس نفس ما ملحد وکافر است

گر اوکرد اندر جهان یک خطا

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۷ - مناجات

 

الهی سزاوار ناریم ما

ولی از تو امیدواریم ما

دو چشمی که بینای انوار توست

کجا کی سزوار او نار توست

زبانی که از تو شده شکر گو

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۹ - غزل مثنوی

 

یا خجسته قاصد ای باد صبا

ای توپیک عاشقان با وفا

یک زمان با من وفاداری نمای

عاشقان خسته رایاری نمای

از تو دردعشقبازان را دواست

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۱۰ - مناجات

 

الهی بزرگی بزرگی نما

همی رحم و رأفت بفرما به ما

نداریم چیزی جز اعمال زشت

چه زشتیم وخواهیم حور وبهشت

چو نام توغفار شد ز آن سبب

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۱۱ - در مرثیه حضرت شاهزاده علی اکبر

 

روایت است که چون ماند سیدالشهدا

میان قوم ستم پیشه بی کس وتنها

به جا نماند ز یاران او کس دیگر

به جز جوان دو نه ساله اش علی اکبر

بخواست تا که به میدان کارزار رود

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۱۲ - دلبر من با رخ چون آفتاب

 

دلبر من با رخ چون آفتاب

نیمشب آمد بر من بی نقاب

طره او ریخته بر دوش او

شد دل وجان واله و مدهوش او

قامت او طوبی وکوثر لبش

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۱۳ - در صفت عشق

 

عشق دانی چیست ترک آرزوست

بلکه ترک دل که منزلگاه اوست

عقل اگر داری مشو از عشق دور

انه مفتاح ابواب السرور

ترک مال وجان، به عشق دوست کن

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۱۴ - مناجات

 

الهی گناهانم از حد گذشت

چوکوه گران گشت وچون ریگ دشت

همی بر گناهم دمادم فزود

گناهی که ازمن نیامد نبود

مرا چشم امیدبر عفو توست

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۱۵ - حکایت

 

یکی چاکر خویش را زد به سر

که فرمان نبردی چرا زودتر

تو رانعمت از بهر خدمت دهم

بدین گونه خدمت چه نعمت دهم

که تا من نبینم ترا دور شو

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۱۶ - تذکر

 

شبی یاد دارم که جمعی به دشت

نشستیم تا نیمی از شب گذشت

یکی بهر رفتن ز جا شده بلند

رفیقان بگفتندش ای هوشمند

کسی را ز ما همره خود ببر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۱۷ - درشرح حال خود گوید

 

چوعمرم نه وه شد از هفت وهشت

به لهو ولعب روز وشب صرف گشت

چو از سال ده عمرم آمد به بیست

نگشتم خبر زاین که تکلیف چیست

چو از بیست عمر من آمد به سی

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۱۸ - فی التنبیه

 

برون رفت از شهر موشی به دشت

برای تفرج پی سیر و گشت

به صحرا به سوراخ موشی رسید

در آنجا یکی موش دشتی بدید

چو همجنس بودند وهم کیش هم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۱۹ - در شرح حال خود گوید

 

به فردوس استاد منشاد باد

ز ابجد الی ضظغم داد یار

پس از آن مرا فارسی خان نمود

کلام عرب پس به درسم فزود

چو از صرف و ازنحو گشتم خبر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۲۰ - حکایت

 

خواست موری تا ز وحدت دم زند

دم به وصف خالق عالم زند

از صفات وذات حق گویا شود

در طریق معرفت پویا شود

از صفات الله کند برخی بیان

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۲۱ - فی التنبیه

 

ببین صنع صانع دراعضای خود

به حیرت شواز فرق تا پای خود

به یکپاره پیه بنهاده نور

که چشم تو بیند ز نزدیک ودور

به رفتن تو را پای رفتار داد

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۲۲ - نکته

 

گر رمد چشمت ندارد در عدد

عشق را با دوست بینی متحد

دوست با عشق ار چه دانی شدیکی

بشنو از من تا بگویم اندکی

یعنی ار جز دوست داری در ضمیر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۲۳ - حکایت

 

شنیدم که شیخی به بغداد بود

زمستان به راهی گذر مینمود

به کنجی یکی بچه گربه دید

که لرزد ز سرما چواز باد بید

دل شیخ بر حال اوسخت سوخت

[...]

بلند اقبال
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode