گنجور

 
بلند اقبال

عشق دانی چیست ترک آرزوست

بلکه ترک دل که منزلگاه اوست

عقل اگر داری مشو از عشق دور

انه مفتاح ابواب السرور

ترک مال وجان، به عشق دوست کن

دوستی کن هر چه رای اوست کن

از شراب عشق اگر لب تر کنی

چون زلیخا زندگی از سر کنی

پیر اگر باشی جوان گردی ز عشق

در جوانی کامران گردی زعشق

بی نیاز از انس و ازجان سازدت

هر ه مشکل داری آسان سازدت

پای تا سر جوهر جانت کند

تا رسد جانی که جانانت کند

وآنکه نبود عشق جانان در دلش

جز پشیمانی نباشد حاصلش

گر دلت خالی بود از عشق یار

خون کنش وز دیده ریزش درکنار

از دم عشق آنکه را دل زنده است

تا خدا پاینده او پاینده است

وصف عشق از گفتگو بیرون بود

هر چه افزون گویم او افزون بود