شبی یاد دارم که جمعی به دشت
نشستیم تا نیمی از شب گذشت
یکی بهر رفتن ز جا شده بلند
رفیقان بگفتندش ای هوشمند
کسی را ز ما همره خود ببر
که در راه باشد بسی خیر وشر
بگو تا که را همره خود بری
که درره نماید تو را یاوری
مرا زاین سخن مردن آمد به یاد
گران باری از غم به دوشم نهاد
به دل گفتم آندم که بایست مرد
که را باید ای دل به همراه برد
بود پای ما لنگ و راه است دور
رفیقی در این راه باشد ضرور
که شاید مرا دستگیری کند
چو بیحالتم ضعف پیری کند
ندارم به جز عشق حیدر سراغ
کسی را کهمرهم گذارد به داغ
مگر مهر او را به همره بریم
که از این پل پر خطر بگذریم
الهی به جاه نبی و ولی
که جا ده مرا در لوای علی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.