مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷
بانگ تسبیح بشنو از بالاپس تو هم سبح اسمه الاعلی
گل و سنبل چرد دلت چون یافتمرغزاری که اخرج المرعی
یعلم الجهر نقش این آهوستناف مشکین او و مایخفی
نفس آهوان او چو رسیدروح را سوی مرغزار هدی
تشنه را کی بود فراموشیچون سنقرئک فلا تنسی

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۱ - پند
ای که پنجاه رفت و در خوابیمگر این پنج روزه دریابی
تا کی این باد کبر و آتش خشمشرم بادت که قطرهٔ آبی
کهل گشتی و همچنان طفلیشیخ بودی و همچنان شابی
تو به بازی نشسته و ز چپ و راستمیرود تیر چرخ پرتابی
تا درین گله گوسفندی هستننشیند فلک ز قصابی
تو چراغی نهاده بر ره بادخانهای در ممر […]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۴ - در هجای علی سه بوسش
ای سه بوسش به آدمی ناژیزن تو راستست و تو کاژی
از بغیضان جام و باخرزیوز عوانان ملین و باژی
از خسیسی که هستی ای ملعونبر … زن چو ماکیان کاژی
از ستاره همه ربایی گوشتای زنت روسبی غلیواژی
به شعر اندرت مردم خواندم ای خرکه تا کارم ز تو گیرد فروغی
خطی نارایجم دادی و شایددروغی را چه آید […]

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۴۴ - در هجو کسی گفته
نکنم خواجه را به شعر هجالیک برخوانم آیتی ز نبی
ان قارون کان من موسیخواجه آنست کاید از پی فی

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۴۹ - در مدح امیر فخرالدین ابوالمفاخر آبی
ای به تدبیر قطب آن گردونکه ز تقدیر ساختست جدی
وی ز تشویر خاطرت خورشیدغوطها خورده در تموج خوی
هرچه مکنون خطهٔ اشیاستهمه با مکنت تو ادنی شییء
حکمت اندر نفاذ گشته چنانکه نگنجد در انقیادش کی
ظل جاهت از آن کشیدهترستکه کند دور روزگارش طی
سیر حکمت از آن سریعترستکه برد مسرع ضمیرش پی
گر تقلد کنی عمارت عصرنشود هیچکس […]

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۷۰ - قسمت در توبه و انابه
به خدایی که بازگشت بدوستکه مرا بازگشت نیست به می
مگر از بهر حفظ قوت و بسفارغ از چنگ و نای و بربط و نی
نکنم خدمت و نگویم شعرگر جهان پر شود ز حاتم طی
جز که پیروز شاه عادل راآنکه پیروزیست راتب وی
دگر آن کز دروغ باشم دورفیالمثل گر بود بادنی شیی
مگر اندر سه گونه حکم […]

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۷
انت شمس البقا و غیرک فی
کل شی ء سواک لیس بشی
نیست امکان بساط بوسی تو
تا نگردد بساط امکان طی
نیست جز مشت گل ز کارگهت
دست کرد خلقته بیدی
کرده وعده دوای من لب تو
چون بجویم وفای وعده ز وی
کی من این وعده کرده ام گوید
این بود آخر الدواء الکی
با تو همدم کجا تواند بود
هرکه از خود تهی […]

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخها » شمارهٔ ۱۶
چون ز بیداد چرخ بدرنساشد ز عالم به جنت الماوی
گفت هاتف برای تاریخشاز جهان رفت حیف بدرنسا

شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۲
متناهی شود به تو همه شی
تو شوی منتهی به حضرت وی
غایت ذوق ما کجا یابد
به جز از ما و همچو ما هی هی
زاهد و زهد و آرزوی نماز
ما و ساقی و ساغر پر می
کشتهٔ عشق و زندهٔ ابد است
کی بمیرد کسی که زو شد حی
آفتابست و عالمی سایه
هر کجا او رود رود در پی
نو او […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۲
ساقیا می بیار حالی می
که ندارم سرِ کجا که و کی
خلوتی کن که عشق بپسندد
نه چو نفرت گرفته عشق از وی
دردِ مخموری مرا دانی
که نباشد علاج الا می
هیچ درمان دگر نخواهد بود
گفتهاند آخِرُ الدَوا الکی
باز گردد به اصلِ خود هر چیز
چند گویی بس از شی ولاشی
خنب شخص من است و می جانم
زنده بی جان کجا […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۳
می بیار ای غلام حالی می
دفع سرما نمیکنی هی هی
در چنین شب که زمهریرِ هوا
میکند خشک در بدن رگ و پی
بر تنِ هوشیار در حمام
زخمِ سرما بیفسراند خوی
جز به گرمیِ آفتاب قدح
نرود سردی از طبیعتِ وی
به از این کی به کار خواهد شد
کی دهی پس به من نگویی کی
بده آبی که آن کند با من
که […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۴
الله الله بده بده می می
هیچ غفلت مکن مکن هی هی
مونسِ روزگارِ ما ده ده
جانِ جان روحِ روحِ ما وی وی
هم به تریاک میشود ممکن
از لعابِ هلاهلِ حی حی
ما چو مجنون به پا فرو کردیم
درد را از محبتِ دل و می
محتسب آمدهست تا چه کند
قولِ او کی شنیدهام کی کی
راست برگویمت به رمز که گه
قصدِ […]

کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۳۱۰ - ایضا له
آدمی را چهار حالت هست
در دو گیتی ز باقی و فانی
هر یکی با هزار گونه بلا
خواه پیدا و خواه پنهانی
من بتفصیل شرحشان بدهم
که تو انکار کرد نتوانی
زندگی، مرگ، گورو رستاخیز
زین برون نیست گر مسلمانی
محنت زندگی همی بینی
ناخوشی های مرگ می دانی
وحشت گور و هول رستاخیز
در کتب خوانده یی و می خوانی
آخر این آدمیّ بیچاره
کی کند […]

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۹۶
ای ز آثار گرد موکب تو
غصه ها خورده مشک تاتاری
رام کردی سپهر سرکش را
تا چنان شد که از نگونسازی
می بلنگد ز بار من بنگر
که چه کاری بود بدین زاری
من و فتراک دولتت زین پس
تا مرا با سپهر نگذاری
ورنه آخر هم او برون نبرد
پس ازین لنگیی به رهواری

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۲
ای دهان تو قند و لب همه می
قند پیش لب تو لیس بشی
تیر از آن قد نهاده سر بگریز
بیشکر دور نیست ناله نی
راز ما فاش کرد خون سرشک
تو کمان را چه می کنی در پی
سوختی جان ما به غمزه و زلف
چند ریزیم خاک بر سر وی
آفتاب از جمال تو خجل است
ناز تا چند و سرکشی […]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۹
با تو ه را نمی رسد دعوی
شاهدند آن دو رخ برینه معنی
گر بدیدی ز دور سرو تو حور
ننشستی به سایه طوبی
مانده برمیم آن دهان حیران
چشم نظارگی چو دیده هی
ب گفتمش در جواب کشتن ما
نی نوشتی به غمزه گفت که نی
ایرا نیست عاشق کشی روا چه کنم
چشم معشوق میدهد فتوی
خون مجنون سوخته است آن زلف
که در […]

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در مدح و منقبت امیر مومنان علیه السلام
ای نگاهت به صید دل، بازی
مژه ها جمله در سنان بازی
هر چه دل می بری به عشوه و ناز
بی نیازا، نباز در بازی
گر به ساغر کنم شراب بهشت
نکند با نگاهت انبازی
برفروزی ز باده چون به چمن
گل سوری به بوته بگدازیا
شمع رویت کند به محفل دل
پرده سوزی و انجمن سازی
داده ای در مصاف شیردلان
تیغ هندی به […]
