گنجور

 
سنایی

خردم دوش اندرین معنی

نکته‌ای چند نغز کرد املی

گفت شهری‌که جا و مبین ماست

صحن او سقف‌گنبد اعلا‌ست

خاک او راست نکهت عنبر

آب او راست‌، لذت شکر

نز برودت در او اثر بینی‌

نز حرارت در او شرر بینی

اندر آن شهر ما گلستانهاست

که چمنهاش نزهت جانهاست

طوطیان بینی اندر آن بستان

همه را ذکر حق بود الحان

چون کند لطف او تعلمشان

«‌ربی الله» بود ترنمّشان

در چمنهاش بلبلان ، گویا

نغمه‌شان جمله «‌ربنا الاعلی»

«‌مقعد صدق‌» ازو ولایت ماست

هرکه آنجاست در حمایت ماست

همگان خاص حضرت سلطان

جسته از بند انجم و ارکان

رهروان بینی از سر غیرت

همه اوفتاده در ره حیرت

ساکنان بینی از سر اخلاص

چشم بگشاده بر سرادق خاص

چون بدان شهر جان فرود آیی

زین همه دردسر بیاسایی‌

مسکن و جایگاه ما بینی

مجلس خاص شاه ما بینی

خلعت شاه‌، بی بدن پوشی

بادهٔ شوق‌، بی دهن نوشی

نغمهٔ بلبلان ره شنوی

«‌وحده لاشریک له» شنوی