گنجور

 
سنایی

بلبل گلستان «‌ما اوحی‌»

شمسهٔ چرخ «‌الذی اسری»

دل او خازن خزانهٔ عشق

سر او مرغ آشیانهٔ عشق

صیت شرعش همه جهان بگرفت

هم زمین و هم آسمان بگرفت

انبیاء و رسل طفیل وی اند

اوست سرخیل و جمله خیل وی اند

ملکش خاک روب میدان است

عیسی اش پاسبان ایوان است

محترم بوده در جهان قدم

نور او پیش از آدم و عالم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]