لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
سنایی

بلبل گلستان «‌ما اوحی‌»

شمسهٔ چرخ «‌الذی اسری»

دل او خازن خزانهٔ عشق

سر او مرغ آشیانهٔ عشق

صیت شرعش همه جهان بگرفت

هم زمین و هم آسمان بگرفت

انبیاء و رسل طفیل وی اند

اوست سرخیل و جمله خیل وی اند

ملکش خاک روب میدان است

عیسی اش پاسبان ایوان است

محترم بوده در جهان قدم

نور او پیش از آدم و عالم

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]