سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۸ - در مدح سرهنگ امیر محمد هروی
ای سنایی نشود کار تو امروز چو چنگتا به خدمت نشوی و نکنی قامت چنگ
سر سرهنگان سرهنگ محمد هرویکه سر آهنگان خوانند مر او را سرهنگ
آنکه روی همه هشیاران آمد به شتابآنکه پشت همه بیداران آمد به درنگ
نزد دیدارش که بوده بهای بهمنپیش گفتارش جهل آمده هوش هوشنگ
گر بسقلاب برد باد نهیبش نشگفتکه سیه روی […]

وحشی » گزیده اشعار » غزلیات » غزل ۲۶۱
مده از خنده فریب و مزن از غمزه خدنگرو که ما را به تو من بعد نه صلح است و نه جنگ
غمزه گو ناوک خود بیهده زن پس مفکنکه دل و جان دگر ساختم از آهن و سنگ
عذرم این بس اگر از کوی تو رفتم که نماندنام نیکی که توانم بدلش ساخت به ننگ
بلبل آن […]

خواجوی کرمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۶
نیستی آنکه زنی شیشهٔ هستی برسنگورنه در پات فتادی فلک مینا رنگ
تا بکی گوش کنی برنفس پردهسرایتا بکی چنگ زنی در گره گیسوی چنگ
روی ازین قبله بگردان که نمازی نبودرو بمحراب و نظر در عقب شاهد شنگ
گوش سوی غزل و دیده سوی چشم غزالسگ صیاد ز چشمش نرود صورت رنگ
بر کفت بادهٔ چون زنگ و […]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۲۵
می شود دایره خلق ز بیماری تنگ
زین سبب چشم تو پیوسته بود بر سر جنگ
تندخو را نشود آینه دل بی زنگ
که محال است سیاهی فتد از داغ پلنگ
در دل سخت بتان عجز چه تاثیر کند
نخل مومین چه رگ ریشه دواند درسنگ
چشم آسودگی از عالم پر شور خطاست
مهد آسایش این بحر بود کام نهنگ
عجبی نیست اگر […]

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۲
ای که چون غنچه دلی دارم از اندوه تو تنگ
همچو گل چند دورو باشی و چون لاله دو رنگ
جنگ من این همه با بخت از آن ست که تو
با همه صلح کنی با من دلسوخته جنگ
سر زلف تو به دست دگران می بینم
وه که سررشته اقبال برون رفت ز چنگ
گریه نقش خط سبز تو نبرد […]

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳
از در بسته و دیوار بلند تو به تنگ
آمده با در و دیوارم ازین غصه به جنگ
گفته ای شب در ما چند زنی این نه درست
از دل سخت تو بر سینه همی کوبم سنگ
تا به گوش تو رسد ناله من می خواهم
که به بزم تو کنم از رگ جان رشته چنگ
داده ام دل به تو […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۶ - رزمنامه
می فروهل زکفای ترک و به یکسو نه چنگ
جامهٔ جنگ فروپوش که شد نوبت جنگ
باده را روز بیفسرد بهل باده ز دست
چنگ را نوبت بگذشت بنه چنگ ز چنگ
رخ برافروز و رخ خصم بیندای به قیر
قد برافراز و قدخصم دوتا ساز چو چنگ
از بر دوش، تفنگافکن و آسوده گذار
لختی آن دو سر زلف سیه غالیه […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۵
رفت مرآت دل از کلفت آفاق به رنگ
مرکز افتاد برون بس که شد این دایره تنگ
ساغر قسمت هر کس ازلی میباشد
شیشه می میکشد اول زگداز دل تنگ
آگهی گر نبود وحشت ازین دشت کراست
آهو از چشم خود است آینهٔ داغ پلنگ
غرهٔ عیش مباشید که در محفل دهر
شیشهای نیست که قلقل نرساند به ترنگ
عشق اگر رنگ شکست […]

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۸ - در ستایش امیرالامراء العظام میرزانبی خان گوید
دلکی داری ای شوخ چو یک پارچه سنگ
ای دریغ از دل سنگت که دلم دارد تنگ
من به تو هر روز از تنگدلی طالب صلح
تو به من هر شب از سنگدلی مایل جنگ
ختنی خط حبشی خال و فرنگی رویی
به ختن روی نهم یا به حبش یا به فرنگ
مژه و چشم ترا هرکه ببیند غافل
وهمش آید که […]

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۷۹
برکش ای ترک بر اسب طرب و شادی تنگ
که زمستان شد و نوروز فراز آمد تنگ
باد نوروزی با باغ همی صلح کند
من و تو هر دو چرا بیهده باشیم به جنگ
سبز رنگ است ز سبزه سر کوه و لب جوی
چهکشی سر ز خط ای نوش لب سبز آرنگ
آهوان روی نهادند سوی سبزه و آب
بنه ای […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۳
عشق اگر باز گرفتی ز گریبانم چنگ
خونِ دل برمژه از دیده نبودی آونگ
رنگ پوشیدم و هم رنگ نمی شد با من
هم بینداختمش نه منم اکنون و نه رنگ
تا دل و دیده نخواهند و نبینند به کس
کلبۀ کنج گرفتم ز فضایِ دلِ تنگ
خود نه من بودم و نه دیده و نه دل بر کار
عشق در خانه […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۴
تو ملامت مکن ای مدّعی اینک سر و سنگ
چه تفاوت کند آن را که نه نام است و نه ننگ
این نه آن آتشِ تیزست که بنشاند آب
وین نه آن آهنِ سخت است که بگدازد زنگ
برنگردیم به سنگ از درِ آن سیم اندام
می بیارید که ما توبه شکستیم به سنگ
ای که چشمانِ چو آهویِ تو کشته […]
