دست در حلقه ی آن زلف دو تا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
من چه گویم که ترا نازکی طبع لطیف
تا به حدی است که آهسته دعا نتوان کرد
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد سایه پرور من از که کمتر است؟
از آستان پیر مغان سر چرا کشم
دولت در این سرای و گشایش در این در است
در کوی ما شکسته دلی میخرند و بس
بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
یک قصه بیش نیست غم عشق واین عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است
ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته ای
کت خون ما حلال تر از شیر مادراست
عارفی کو که کند فهم زبان سوسن
تا بپرسد که چرا رفت و چرا باز آمد
جفر را بیست و هشت جزء است. هر جزئی را بیست و هشت صفحه است و هر صفحه را بیست و هشت سطر و هر سطری را بیست و هشت بیت است و هر بیتی را چهار حرف.
حرف اول به عدد اجزاء است و دوم به عدد صفحات و سوم به عدد سطور و چهارم به عدد بیوت. پس اسم جفر مثلا در بیست بیستم از سطر هفدهم صفحه ی شانزدهم جزء سوم یافته آید.
ادیبی را با همسرش مشاجره شد و کار به عزم متارکه انجامید. زن گفت: طول مصاحبت به خاطر آور! گفت: بخدا سوگند جز همان ترا گناه دیگری نزد من نیست.
جماعتی گرد بهلول بودند. یکی از آن میان او را پرسید: میدانی من کیستم؟ گفت: بلی به خدا. نسبت را نیز می شناسم. تو چون دنبلان کوهی هستی نه اصلی ثابت داری نه فرعی.
مخفت ای دیده چندان غافل و مست
چو هشیاران برآور در جهان دست
که چندان خفت خواهی در دل خاک
که فرموشت کند دوران افلاک
دایم دل خود به معصیت شاد کنی
چون غم رسدت خدای را یاد کنی
دنیا زتو رفته وترا دعوا ترک
گنجشک پریده را چه آزاد کنی؟
با فاقه و فقر همنشینم کردی
بی مونس و بی یار غمینم کردی
این مرتبه ی مقربان در تو است
آیا به چه خدمت این چنینم کردی؟
به چشمی ناز بی اندازه کردن
به دیگر چشم عهدی تازه کردن
عتابش گرچه می زد شیشه بر سنگ
عقیقش نرخ می پرسید در جنگ
دو شکر چون عقیق آب داده
دو گیسو چون کمند تاب داده
خم گیسوش آب از دل کشیده
به گیسو سبزه را بر گل کشیده
شده گرم از نسیم مشک بیزش
دماغ نرگس بیمار خیزش
چه خوش باشد در آغاز جوانی
دو دلبر را به هم سودای جانی
گه از ابرو عتاب آغاز کردن
که از مژگان بیان راز کردن
گهی از دور باش غمزه راندن
گهی از گوشه های چشم خواندن
فشرده عشق در دل ها قدم سخت
خرد برده به صحرای عدم رخت
درون جان خیال زلف و بالا
چو دزد خانگی جاسوس کالا
می تلخ است جور گلعذاران
که هر چندش خوری باشد گواران
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده ها داده است
که ای بلندنظر شاهباز سد ره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است
ترا ز کنگره ی عرش می زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده است
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد
که این لطیفه ی نغزم و زهروی یاد است
حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدا داد است
بحری است بر عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
آن دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ما را به منع عقل مترسان و می بیار
کاین شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
فرصت شمر طریقه ی رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریه ی حافظ به هیچ روی
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
چون درد دلی گویم در خواب کنی خود را
این درد دل است آخر افسانه نمیگویم
گر علم لدنی همه از برداری
سودت نکند چو نفس کافر داری
سر را به زمین چه مینهی بهر نماز
آن را به زمین بنه که در سرداری
خوشحال مجردی جهان پیمائی
وز نیک و بد زمانه بی پروائی
خورشید صفت سیرکنان در عالم
هر روز به منزلی و هر شب جائی
عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت
صبرم شد و عقل رفت و دانش بگریخت
زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت
جز دیده که هر چه داشت در پایم ریخت
متوکل وصیف خادم را شیفته بود. روزی وی با جامه ای نیکو به نزد وی شد. متوکل را خوش آمد و فتح بن خاقان را گفت: آیا دوستش میداری ای فتح؟ گفت: از آن روی که تو او را دوست می داری، دوستش ندارم. بل از آن جهت که او ترا دوست می دارد.
در ره عشق نشد کس بیقین محرم راز
هر کسی برحسب فهم گمانی دارد
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود
خود فروشان را به کوی می فروشان راه نیست
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
از سخنان یکی از حکیمان: مرد خرسند، در آنچه به دنیا پیش آید گرامی است و در آنچه در عقبی پیش آید، ثواب کار.
- خرسندی ملکی مخفی است و دلشادی به قضا، زندگانئی خوش و گوارا.
شد خاک قدم طوبی، آن سروسهی قدرا
ما اعظمه شأنا، ماارفعه قدرا
ای پیکر روحانی از زلف بنه دامی
در قید تعلق کش، ارواج مجرد را
من زنده و تو خیزی، خون دگران ریزی
هر لحظه از این غصه خواهم بکشم خود را
ابن جوزی از شفیق بلخی نقل کرد که: به سال یکصد و چهل و نه بهر حج گزاردن بیرون شدم و به قادسیه فرود آمدم. در آن جا جوانی زیباروی و گندمگون را دیدم در جامه ای پشمین و روی پوشی و نعلینی در پا که از مردمان دورتر بنشسته بود.
به خود گفتم: این جوان از صوفیان است و خواهد که بر دوش دیگران بار بود. به خدا سوگند که نزدش روم و سرزنشش کنم.
نزدیکش که شدم، و مرا دید بسویش روانم، گفت: ای شفیق: «اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم ». به خود گفتم این جوان بنده ای صالح است خود را به وی رسانم و از او پرسم.
در این هنگام، وی از دیدگان من پنهان گشت. پس از آن، هنگامی که به «واقصه » فرود آمدیم، دیدمش که نماز میخواند و اعضایش همی لرزید و اشگش روان بود.
به خود گفتم، بنزدش شوم و از او عذر خواهم. وی نماز خویش به ایجاز برخواند و سپس گفت: ای شفیق «انی لعقار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی ».
به خود گفتم، او که دوبار به فراست راز مرا بخواند، از ابدال است. تا این که به «زباله » فرود آمدیم. وی را دیدم که بر سر چاه بایستاده، مشکی در دست و آب همی خواهد.
ناگاه مشک به چاه افتاد. آن جوان چشم به آسمان گرداند و گفت: آن گاه که تشنه ی آب شوم تو پروردگار منی - و آن زمان که گرسنه ی طعامی شوم نیز. خداوند، مرا جز تو کسی نیست.
شفیق گفت: بخدا سوگند در این هنگام دیدم که آب چاه بالا آمد. جوان مشک خود بگرفت، پر آب ساخت، وضو بساخت و چهار رکعت بخواند.
سپس به جانب تپه شنی که آن نزدیکی بود رفت و چند مشتی ریگ در مشک ریخت و سپس نوشید. وی را گفتم: از آنچه خداوند به تو روزی ساخته، مرا نیز ده.
گفت: ای شفیق. نعمت های ظاهری و باطنی خداوند همیشه بر ما پیوسته است. تو گمان خویش به خداوند نیکوبدار. سپس مشک را بمن داد.
از آن بنوشیدم. آن را آبی آمیخته با قاووت و شکر یافتم که تا آن زمان لذیذتر و خوش بوتر از آن ننوشیده بودم. پس از آن دیگر وی را ندیدم تا زمانی که به مکه شدیم و شبی وی را در کنار گنبد میزاب، نیمه شب دیدم که با گریه و ناله نماز همی خواند.
سپیده که زد: نماز دیگری بخواند، طواف کرد و خارج شد. من نیز در پی او برفتم. و بدیدم که خدم حشم و اموال و غلامان فراوان دارد و برخلاف آن است که در راه ویرا دیده ام، مردمان گردش جمع همی شوند و سلامش همی گویند و از وی برکت جویند.
پرسیدمشان که او کیست؟ گفتند: موسی بن جعفر کاظم(ع) است. گفتم: اگر این فضل و عجاب از آن جز او بود به شگفت همی آمدم.
اندر آن معرض که خود را زنده سوزند اهل درد
ای بسا مرد خدا کو کمتر از هندو زنی است
اگر صد سال مانی ور یکی روز
بباید رفت از این کاخ دل افروز
چه خوش باغی است باغ زندگانی
گر ایمن بودی از باد خزانی
خوش است این کهنه دیر پر فسانه
اگر مردن نبودی در میانه
از آن سرد آمد این کاخ دلاویز
که چون جا گرم کردی، گویدت خیز
عشقبازان که تماشای نگار اندیشند
ننگشان باد اگر زانکه زعار اندیشند
کسوت مردم عیار بر آن قوم حرام
که در اندیشه ی گنج اند و زمار اندیشند
آذری از گل این باغ به بوئی نرسند
نازکانی که زآزردن خار اندیشند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن مجموعهای از اشعار و افکار شاعر معروف ایرانی، حافظ شیرازی را در بر میگیرد. در اشعار، حافظ به مضامین عشق، آزادی، فقر، زندگی و عشق به خداوند میپردازد. او به زیبایی و لطافت عشق و نازکی طبیعت اشاره میکند و از عواطف انسانی همچون غم، شادمانی و شکایت سخن میگوید.
شاعر همچنین به نوعی نقد اجتماعی پرداخته و زاهدان و ریاکاران را مورد تمسخر قرار میدهد. با توصیفاتی پر استعاره و کنایه، او به اهمیت عشق حقیقی و غفلت انسانها از حقیقت اشاره میکند. در نهایت، حافظ به تحول و گذر عمر و عدم ثبات دنیا تأکید میکند و از ارزشهای معنوی و ارتباط با خدا سخن میگوید.
نگاه جامع او به زندگی، عشق و دین باعث میشود که اشعارش همچنان در دل مردم جا باز کند و تاثیرگذار باشد.
هوش مصنوعی: نمیتوان به زلفهای زیبای تو تکیه کرد و در عین حال بر وعدههای تو و نسیم صبح اعتماد داشت.
هوش مصنوعی: غیرتم باعث شد که عاشق محبوب جهانی شوم، اما نمیتوانم روز و شب به مردم ناله و فریاد بزنم.
هوش مصنوعی: من چه بگویم که لطافت و حساسیت تو به حدی است که حتی نمیتوان با صدای آرام برایت دعا کرد.
هوش مصنوعی: باغ من نیازی به درختان بلند و زیبا مثل سرو و صنوبر ندارد، زیرا سایهسار شمشاد من به خودی خود ارزش بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: چرا از درگاه استاد مغان دور شوم؟ خوشبختی و راه نجات در این مکان و در این در است.
هوش مصنوعی: در محله ما تنها دلهای شکسته را میخرند و بس، اما در طرف دیگر بازار فروش افراد مختلف وجود دارد.
هوش مصنوعی: عشق داستانی بیشتر نیست و جالب اینکه این داستان، در هر زبانی که میشنوم، تکراری و همیشگی به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: ما به خاطر فقر و قناعت خود شرمنده نیستیم؛ بگذار پادشاه بگوید که روزی از پیش تعیینشده وجود دارد.
هوش مصنوعی: ای عزیز، تو چه دینی را برگزیدهای؟ که خون ما برای تو حلالتر از شیر مادران است.
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که بتواند زبان گل سوسن را درک کند؟ تا از او بپرسد چرا رفت و چرا دوباره برگشت؟
هوش مصنوعی: جفر شامل بیست و هشت بخش است. هر بخش از بیست و هشت صفحه تشکیل شده و هر صفحه شامل بیست و هشت سطر است. هر سطر نیز شامل بیست و هشت بیت میباشد و هر بیت دارای چهار حرف است.
هوش مصنوعی: حرف اول نشاندهنده تعداد اجزاء است، حرف دوم تعداد صفحات، حرف سوم تعداد سطور و حرف چهارم تعداد بیوت را نشان میدهد. بنابراین، برای مثال، اسم "جفر" در بیستمین جزء، در سطر هفدهم صفحه شانزدهم پیدا میشود.
هوش مصنوعی: ادیبی با همسرش به مشاجرهای دچار شد و تصمیم به جدایی گرفتند. زن به او گفت: به خاطر بیاور چه مدت با هم بودهایم! او پاسخ داد: به خدا قسم، هیچ گناهی جز تو برای من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: گروهی به دور بهلول جمع شده بودند. یکی از آنها از بهلول پرسید: آیا میدانی من کیستم؟ بهلول پاسخ داد: بله، به خدا سوگند. من نسبت تو را هم میشناسم. تو شبیه دنبلان کوهی هستی که نه اصل ثابت و محکمی داری و نه زیر بنای مشخصی.
هوش مصنوعی: ای چشم، چرا اینقدر بیخبر و مستی؟ مانند هشیاران در این دنیا دستبهکار شو.
هوش مصنوعی: اگر آنقدر در دل زمین فرو بروی که فراموش شوی، زمان و جهان دیگر به یاد تو نخواهند بود.
هوش مصنوعی: هر وقت دل خود را با گناه خوشحال میکنی، وقتی که غم به سراغت بیاید، فقط یاد خدا میافتی.
هوش مصنوعی: دنیا از تو دور شده و تو به دعوا مشغولی، در حالی که پرندهای کوچک از قفس پریده و تو چه کار میتوانی کنی که او را آزاد کنی؟
هوش مصنوعی: مرا در کنار فقر و تنگدستی قرار دادی و بدون همراه و یاری، غمگین و دل شکستهام کردی.
هوش مصنوعی: این بار اوج نزدیکی و مقام قربی که دارم به خاطر تو است. آیا به خاطر چه نوع خدمتی این دستاورد را نصیب من کردی؟
هوش مصنوعی: با نگاهی زیبا و دلربا، محبت خود را نشان دادن و نسبت به چشمی دیگر، عهد و پیمانی تازه بستن.
هوش مصنوعی: اگرچه عتاب و سرزنش او مانند ضربه شیشه به سنگ قیمتی دردناک بود، اما او همچنان در میانه جنگ قیمت و ارزش خود را میپرسید.
هوش مصنوعی: دو شکر مانند سنگ عقیق، که به خاطر زیباییاش درخشان و خوشرنگ است، و دو گیسوی زیبا که با تابی دلنشین همچون دمی سحرآمیز به دور خود پیچیده، توصیف شدهاند.
هوش مصنوعی: موهایش مانند رودخانهای است که آب را از دل خود عبور میدهد و سبزه را بر روی گلها میپراکند.
هوش مصنوعی: نسیم خوشبو و ملایم باعث شده است که عطر گل نرگس، که حالتی بیمارگونه دارد، در فضا پخش شود و بر زیبایی فضا بیفزاید.
هوش مصنوعی: در آغاز جوانی، چه خوب است که دو معشوق با هم عشق و شوقی را تجربه کنند.
هوش مصنوعی: گاهی با ابرو اشارهای سر آغاز میشود و از مژگان رازهایی بیان میشود.
هوش مصنوعی: گاهی با نگاه کردن از دور، افراد را فریب میدهی و گاهی هم با اشارههای زیرکانه از گوشه چشم، پیامهای پنهانی را منتقل میکنی.
هوش مصنوعی: عشق در دلها به شدت فشرده شده و عقل با گامهایی سنگین به بیابان نابودی وارد شده است.
هوش مصنوعی: در دل جانم، تصویر مو و زیباییاش همچون دزدی که به آرامی در کمین است، در حال نظارت بر گنجینهای ارزشمند است.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که اگرچه طعم می نوشیدنی تلخ است و به نظر ناخوشایند میآید، اما هر چقدر هم که تلخ باشد، باز هم پس از نوشیدن احساس لذت و آرامش به انسان میدهد. در واقع، تلخیها میتوانند به زیباییهایی در زندگی منجر شوند.
هوش مصنوعی: بیا و ببین که آرزوها و آمال ما خیلی مستحکم نیستند و به راحتی از بین میروند. بیا و نوشیدنی بیاور، زیرا عمر ما نیز در حال گذر است و همه چیز بیثبات است.
هوش مصنوعی: من بردهی آرزوهایی هستم که تحت تأثیر هیچ چیزی در این دنیا نیستم و از هرگونه وابستگی و تعلق آزاد هستم.
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه بگویم که دیشب در میخانه چقدر مست و بیخود بودم و در همین حال، خبری از عالم غیب به من رسید که بشارتهای زیادی داده بود.
هوش مصنوعی: ای شاهباز با بینش و دوراندیش، تو که به بلندای آسمانها پرواز میکنی، جایگاه تو در خویش نیست. اینجا فقط یک مکان آکنده از درد و رنج است و تو شایستهتری که در فضایی بهتر و آزادتر زندگی کنی.
هوش مصنوعی: تو را از بلندای آسمان میخوانند و میگوید که نمیدانم در این لحظه چه اتفاقی افتاده است.
هوش مصنوعی: نگران غمهای دنیا نباش و نصیحت مرا فراموش نکن، زیرا این یک نکتهی ظریف و جذاب است که باید به یاد داشته باشی.
هوش مصنوعی: حسد چه نیازی داری، ای کسی که در نظم سخن ضعیف هستی؟ حافظ از خداوند خواسته تا دلش را بپذیرد و به سخناش لطف کند.
هوش مصنوعی: در این عشق دریایی وجود دارد که هیچ راهی برای خروج از آن نیست، جز تسلیم کامل و فدا کردن جان.
هوش مصنوعی: زمانی که دل را به عشق بسپاری، آن لحظهای خوش است و در کارهای نیک نیازی به استخاره و بررسی نیست.
هوش مصنوعی: ما را از ترس اینکه عقل ما را از چیزی منع کند، نترسان و شراب برای ما بیاور، زیرا این مقامدار در سرزمین ما هیچ قدرتی ندارد.
هوش مصنوعی: فرصت را غنیمت بشمار؛ چون راه و روش رندی و زیرکی، مانند نشانهای که مسیر رسیدن به گنج را نشان میدهد، برای همه افراد آشکار نیست.
هوش مصنوعی: دل من که به هیچوجه از سنگ سختتر نیست، تحت تأثیر گریه و اشکهای حافظ قرار نگرفت و حیرتزده نشد.
هوش مصنوعی: وقتی در خواب از درد دلم صحبت میکنم، خودت را درگیر این مشکلات نکن. این درد دل واقعی است و من قصهای نمیبافم.
هوش مصنوعی: اگر تمام علوم الهی و معنوی را هم به دست آوری، اما نفس کافر و گمراهی داشته باشی، این علوم به تو هیچ سودی نخواهد رساند.
هوش مصنوعی: سر را به زمین نگذار برای نماز، بلکه آن را به زمین بگذار که در مقام و اهمیت تو تقدیر میشود.
هوش مصنوعی: شاد بودن از زندگی تنها و سفر کردن در دنیا، بدون نگرانی از خوبیها و بدیهای زمانه.
هوش مصنوعی: خورشید با ویژگیهایش هر روز به مکانی جدید میتابد و هر شب به جایی دیگر میرود.
هوش مصنوعی: عشق به سراغم آمد و موجب شور و هیجان در وجودم شد. صبر و حوصلهام از بین رفت و عقل و دانش از من فرار کردند.
هوش مصنوعی: در این واقعه هیچ دوستی به کمک من نیامد، جز چشمم که هر چه از محبت و احساس داشت، به پای من ریخت.
هوش مصنوعی: متوکل به وصیف خادم علاقهمند بود. یک روز وصیف با لباس زیبایی به نزد متوکل آمد. متوکل از دیدن او خوشحال شد و به فتح بن خاقان گفت: آیا تو او را دوست داری ای فتح؟ فتح پاسخ داد: من به خاطر اینکه تو او را دوست داری، او را دوست ندارم. بلکه به این دلیل که او تو را دوست دارد.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، هیچ کس به طور قطع نمیتواند به رازهای آن پی ببرد. هر انسانی بر اساس درک و فهم خود، گمانهایی درباره این رازها دارد.
هوش مصنوعی: زاهد که به ظواهر بسیار اهمیت میدهد، از حالت درونی ما خبر ندارد و هر چیزی که درباره ما بگوید، نباید ما را نگران کند یا به واکنش وادارد.
هوش مصنوعی: رفتن به میخانه فقط برای افرادی است که در زندگی خود حقیقی و صادق هستند، زیرا افرادی که خود را به فروش گذاشتهاند، نمیتوانند به محلهٔ شرابفروشان دسترسی پیدا کنند.
هوش مصنوعی: هر آنچه که از ظهور ناهنجار ماست، به خاطر قامت نامناسب ماست وگرنه عدم حضور تو در مرتبهی بلندی از دیگران نیست.
هوش مصنوعی: از گفتار یکی از دانشمندان: فردی که در دنیا خوشنود باشد، در آنچه که اتفاق میافتد ارزشمند است و در آنچه که در آخرت پیش میآید، پاداش اعمالش را خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: خرسندی یک احساس عمیق و پنهانی است که به رضایت از زندگی و قضا و قدر مرتبط میشود و میتواند زندگی را خوشایند و دلپذیر کند.
هوش مصنوعی: خاک پای درخت طوبی، به خاطر ارزش و مقام بلندی که دارد، به قدری محترم و باعظمت است که هیچ کس نمیتواند آن را نادیده بگیرد.
هوش مصنوعی: ای موجود روحانی، از موهای خود دامهایی برپا کن و روحهای آزاد را به بند کش.
هوش مصنوعی: من زندهام و تو در حال حرکت هستی، در حالی که هر لحظه دیگران دچار درد و رنج میشوند. از این غم و اندوه همواره خود را به مرگ خواهم کشید.
هوش مصنوعی: ابن جوزی از شفیق بلخی نقل میکند که در سال ۱۴۹ هجری، برای انجام مناسک حج خارج شدم و به قادسیه رسیدم. در آنجا جوانی زیبا و گندمگون را دیدم که لباس پشمی پوشیده بود و صورتش را پوشانده بود و نعلینی به پا داشت. او در دورتر از دیگران نشسته بود.
هوش مصنوعی: به خودم گفتم: این جوان از صوفیان است و میخواهد که بارش بر دوش دیگران باشد. به خدا قسم، نزد او میروم و او را سرزنش میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی نزدیک او شدم و او مرا دید که به سمتش میروم، گفت: «ای شفیق، از بسیاری از گمانها بپرهیزید، زیرا برخی از گمانها گناه هستند». به ذهنم آمد که این جوان، بندهای صالح است و باید به او نزدیک شوم و از او بپرسم.
هوش مصنوعی: در این لحظه، او از نظر من ناپدید شد. بعد از آن، وقتی به «واقصه» رسیدیم، او را دیدم که در حال نماز است و بدنش میلرزید و اشکهایش جاری بود.
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که به او بروم و از او عذرخواهی کنم. او نماز خود را به سرعت خواند و سپس گفت: ای شفیق، من به کسانی که توبه کردهاند و ایمان آوردهاند و اعمال صالح انجام دادهاند، نزدیک میشوم.
هوش مصنوعی: به خودم گفتم، او که دو بار بهخوبی راز مرا فهمید، باید از افراد فرزانه باشد. تا این که به «زباله» رسیدیم. او را دیدم که کنار چاه ایستاده و با مشکی در دست، در حال آبخواهی بود.
هوش مصنوعی: ناگهان مشک به چاه سرنگون شد. آن جوان به آسمان نگاه کرد و گفت: هنگامی که تشنه آب شوم، تنها تو پروردگار منی و زمانی که گرسنه غذا شوم نیز. خداوند، جز تو کسی ندارم.
هوش مصنوعی: شفیق گفت: به خدا قسم در این لحظه متوجه شدم که آب چاه بالا آمده است. آن جوان مشک خود را برداشت، آن را پر از آب کرد، وضو گرفت و چهار رکعت نماز خواند.
هوش مصنوعی: سپس به سمت تپه شنی که در نزدیکی بود رفت و چند مشت شن در مشکش ریخت و بعد نوشید. به او گفتم: از آنچه خداوند به تو عطا کرده، به من هم بده.
هوش مصنوعی: او گفت: ای دوست! نعمتهای ظاهری و باطنی خداوند همیشه بر ما جاری است. تو باید به خداوند خوشباور باشی. بعد از این حرف، مشک را به من داد.
هوش مصنوعی: من از آن نوشیدم و آن را آبی دیدم که با قاووت و شکر ترکیب شده بود. تا آن لحظه، هیچ نوشیدنی لذیذتر و خوش بوتر از آن را نچشیده بودم. بعد از آن دیگر او را ندیدم تا اینکه به مکه رفتیم. شبی، در کنار گنبد میزاب، نیمه شب، او را دیدم که در حال گریه و ناله نماز میخواند.
هوش مصنوعی: زمانی که صبح شد، او نماز دیگری خواند، طواف کرد و از آنجا خارج شد. من هم به دنبالش رفتم. دیدم که او افرادی بسیاری به عنوان خدم و اموال و غلامان دارد، که برخلاف چیزی بود که در راه او دیده بودم. مردم دورش جمع شده بودند، به او سلام میکردند و از او برکت میخواستند.
هوش مصنوعی: از آنها پرسیدم که او کیست؟ گفتند: او موسی بن جعفر کاظم (ع) است. گفتم: اگر این علم و فضیلت از کسی جز او بود، بسیار تعجب میکردم.
هوش مصنوعی: در جایی که کسانی به خاطر درد و رنج خودشان را میسوزانند، مردان خدا کم نیستند، حتی آنها که شاید کمتر از یک زن هندو باشند.
هوش مصنوعی: اگر یکصد سال هم در این دنیای زیبا بمانیم، باز هم روزی باید از این زندگی شگفتانگیز وداع کنیم.
هوش مصنوعی: باغ زندگی چه زیبا و دلانگیز است، اگر از تیرگیها و مشکلات دور باشیم و در امان بمانیم.
هوش مصنوعی: اینکه در این مکان قدیمی و پر از داستان زندگی کنیم، خوشایند است، اما اگر زندگی در میانهی آن نبود، مرگ نیز وجود نداشت.
هوش مصنوعی: این کاخ زیبا به خاطر سردیاش احساس دلزدگی میکند، چون وقتی آن را گرم میکنی، از تو میخواهد که بروی.
هوش مصنوعی: عاشقانی که beauty و زیبایی معشوق را مینگرند و به آن فکر میکنند، اگر به جای توجه به زیبایی، به مشکلات و عیوب بپردازند، زشت و ناپسند است.
هوش مصنوعی: پوشش و رفتار انسانهای با ارزش و اصیل برای مردمی که فقط به دنبال ثروت و زرنگی هستند، ناپسند و نامناسب است.
هوش مصنوعی: اگر کسی در پی لذت از زیباییها و گلهای این باغ باشد، باید مراقب باشد، زیرا لطیفانی که به خیالت خود را آزار میدهند، هرگز به عطری نخواهند رسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.