گنجور

 
مسعود سعد سلمان

دو سعادت به یکی وقت فراز آمد تنگ

یکی از گردش سال و یکی از شورش جنگ

ما از این هر دو به شکر و به ثنا قصد کنیم

زانکه انده شد و شادی سوی ما کرد آهنگ

ماه نوروز دگر بار به ما روی نمود

قلعه اگره درآورد ملک زاده به چنگ

کشوری بود نه قلعه همه پر مرد دلیر

بر هوا بر شده و ساخته از آهن و سنگ

پی او رفته در آنجا که قرار ماهی

سر او بر شده آنجا که بنات و خرچنگ

گرد او بیشه و کوه گشن و سبز چنانک

گذر باد و ره مار درو ناخوش و تنگ

این چنین قلعه محمود جهاندار گرفت

به دلیری و شجاعت نه به مکر و نیرنگ

پشته ها کرد ز بس کشته در و پنجه جای

جوی خون کرد به هر پشته روان صد فرسنگ

برده زنجیر به زنجیر از آن قلعه قطار

همچنانست که بر روی هوا صف کلنگ

ای امیری که برون آرد بیم و فزعت

طعمه از پنجه شیر و خوره از کام نهنگ

باد را هیچ نباشد گه خشم تو شتاب

کوه را هیچ نباشد گه حلم تو درنگ

ای تو را فر فریدون و نهاد جمشید

وی تو را سیرت کیخسرو و رای هوشنگ

ای به صدر اندر بایسته تر از نوشروان

وی به حرب اندر شایسته تر از پور پشنگ

چرخ گردنده با پایه او رنگ تو پست

باد پوینده بر مرکب رهوار تو لنگ

زیر پای ولی و در دو کف ناصح تو

خاک چون عنبر سارا شود و بید خدنگ

بر تن حاسد و بد خواه تو و کام عدو

خز چون خار مغیلان شود و شهد شرنگ

زود باشد که ازین فتح خبر کرده شود

به خراسان و عراق و حبش و بربر و زنگ

این گلی بود ز بستان فتوحت خوشبو

شاخکی بود ز ریحان مرادت خوش رنگ

زین سپس نامه فتح تو سوی حضرت شاه

دم دم آید همی از معبر چین و لب گنگ

میل بعضی ملکا سوی نشاطست و طرب

اندرین فصل و سوی خوردن بگماز چو زنگ

زانکه بستان شده از حسن بسان مشکوی

زانکه صحرا شده از نقش بسان ارتنگ

مرغزار و کهسار از سپر غم و خیری

راست چون سینه طاوس شد و پشت پلنگ

اختیار تو درین وقت سوی عزم سفر

از پی قوت دین و قبل حمیت و ننگ

حرب کفار گزیده بدل مجلس بزم

بانگ تکبیر شنوده بدل نغمه چنگ

تا همی تازد بر مفرش دشت آهوی غرم

تا همی یازد بر دامن که بچه رنگ

تو بمان دایم وز فر تو آراسته باد

تاج و تخت شهی و افسر ملک و اورنگ

 
 
 
فرخی سیستانی

بر کش ای تُرک و بیکسو فکن این جامه جنگ

چنگ بر گیر و بنه درقه و شمشیر از چنگ

وقت آن شد که کمان افکنی اندر بازو

وقت آنست که بنشینی و برداری چنگ

دشمن از کینه بر آمد به کمینگاه مرو

[...]

امیر معزی

برکش ای ترک بر اسب طرب و شادی تنگ

که زمستان شد و نوروز فراز آمد تنگ

باد نوروزی با باغ همی صلح کند

من و تو هر دو چرا بیهده باشیم به جنگ

سبز رنگ است ز سبزه سر کوه و لب جوی

[...]

سنایی

ای سنایی نشود کار تو امروز چو چنگ

تا به خدمت نشوی و نکنی قامت چنگ

سر سرهنگان سرهنگ محمد هروی

که سر آهنگان خوانند مر او را سرهنگ

آنکه روی همه هشیاران آمد به شتاب

[...]

حکیم نزاری

عشق اگر باز گرفتی ز گریبانم چنگ

خونِ دل برمژه از دیده نبودی آونگ

رنگ پوشیدم و هم رنگ نمی شد با من

هم بینداختمش نه منم اکنون و نه رنگ

تا دل و دیده نخواهند و نبینند به کس

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
ابن یمین

ای ز چشمم شده پنهان و بدل در زده چنگ

چون بسر میبری ایام درین کلبه تنگ

گشت ز آئینه جان عکس رخت ظاهر از آنک

صیقل نور تو بزدود ازو ظلمت زنگ

چشم بد دور چه زیباست بر آن روی چو ماه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه