مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۴
ای به همت بر آفتابت دست
وی به رفعت از آسمانت فراغ
پیش رای تو نور مهر بود
چون بر مهرگاه چاشت چراغ
خاک پایت ز راه نکهت خلق
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۶۴ - در بیان آنکه چون شیخ صلاح الدین زرکوب قدس اللّه سره العزیز رحلت کرد خلافت به چلبی حسام الدین ابن اخی ترک رسید
گفت چون خور برفت زان شب زاغ
عوض آمد رسید وقت چراغ
همام تبریزی » مثنویات » شمارهٔ ۱۴ - فی الموعظه
گاو و خره کرده باغبان در باغ
بانگی دارد که برد جوزی زاغ
حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۱ - پیغام چهارم شب به خورشید
گفت از روی جِدّ نه از سر لاغ
«کای تبه کرده از فضول دماغ
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » هشت بهشت » بخش ۱ - آغاز کتاب و منتخب یکی از داستانهای هشت بهشت
او شتر جست و ما به لابه و لاغ
تازه کردیم نقش او را داغ
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۷ - در خطاب زمین بوس حضرتی که نقش خاتم نبوتش خاتم النبیین است و طراز خلعت رسالتش سیدالمرسلین صلی الله علیه و آله و سلم
چون تویی دیده ور به باغ بلاغ
همچو نرگس ز سرمه ما زاغ
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۵۷ - قصه گریستن شاعری که قصیده غرا به حضرت شاه خواند و هیچ کس تحسین نکرد جز جاهلی که به اسالیب سخن عارف نبود
زاغ خواهد نفیر ناخوش زاغ
چه شناسد صفیر بلبل باغ
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۵۳ - قصه روستایی که درازگوش پیر لنگ پشت ریش به بازار خر فروشان برد، دلال فریاد برداشت که کی می خرد خری جوان روان تندرست، روستایی چون آن بشنید باور داشت و از فروختن درازگوش پشیمان شد
زاغ عجب اندر آشیان دماغ
نهدش بیضه زان فسانه و لاغ
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۵۳ - قصه روستایی که درازگوش پیر لنگ پشت ریش به بازار خر فروشان برد، دلال فریاد برداشت که کی می خرد خری جوان روان تندرست، روستایی چون آن بشنید باور داشت و از فروختن درازگوش پشیمان شد
دیر شد کاین چنین ستوده الاغ
که تو گفتی کنم به شهر سراغ
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۳۶ - قصه آن مخنث که از روزن در منظری افتاد و از آنجا در خانه سفلی و از آنجا در سردابه ای و از آنجا در چاهی چون در سردابه افتاد بانگ کرد که ای خداوندان سرای، سرای شما زمین ندارد
همت آن یکی سراچه و باغ
مجلس امن و بزمگاه فراغ
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۵۸ - قبول کردن معتمر آنچه پدر ریا خواست و عقد بستن ایشان به یکدیگر
این شد آن را به بوسه مرهم داغ
آن شد این را به خنده غنچه باغ
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۷۳ - قال رسول الله صلی الله علیه و سلم مثل المؤمن مثل النحلة لا تأکل الا طبیبا و لا تضع الا طبیبا
مگس شهد چون رود در باغ
دارد از غیر طیبات فراغ
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۱۳ - حکایت پیر زالی که راه بر سنجر گرفت و از بیراهی یک دو ظالم دادخواهی کرد و ظلم ایشان را از راه برداشت
تو نهاده به تخت پشت فراغ
میوه عیش می خوری زین باغ
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۴۶ - گفتار در تعریف و توصیف شعر و تقسیم آن به دو قسم متقابل که یکی آسایش جانست و دیگری کاهش دل
سامعان را ز ذکر لابه و لاغ
محنت خاطر است و رنج دماغ
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۴۹ - مقاوله شاعر مادح با خواجه ممدوح
زان فروزد سخن گزار چراغ
زین بسوزد به رهگذار دماغ
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۰ - حیله کردن رقیب و خبردار نمودن شاه گدا را
ژاله و لاله از سیاهی داغ
آشیان کرده زاغ و بیضهٔ زاغ