گنجور

 
همام تبریزی

همنفس شد سگ شبان با گرگ

گله را سگ خوردکنون یاگرگ

دزد و خازن چو یار غار شوند

آفت مال شهریار شوند

شیخ چون با مرید باده خورد

آب روی مربیان ببرد

چون که قواده گشت خواجه سرای

پرده بکسل در حرم بگشای

با معلم چو گشت همبازی

طفل بازی بود به هم بازی

گاو و خره کرده باغبان در باغ

بانگی دارد که برد جوزی زاغ

باغبان گرنه پاسبان باشد

زاغ بهتر زباغبان باشد

ابلهان را میان اهل خرد

چه تفاوت کند ز گفتن بد

گر خری را به مرغزار بری

بر سر برگ گل رید زخری

ابلهان را حریف خویش مساز

عیش با زنگیان زشت مباز