گنجور

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۲ - لشکر کشیدن خاقان چین به جنگ بهرام‌گور

 

گِردِ عالم شد این حکایت فاش

تیز شد تیشه‌ها ز بهر تراش

نظامی
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۵ - شکایت کردن هفت مظلوم

 

بانگ برزد به من که خامش باش

رنگ خویش از خدنگ خویش تراش

نظامی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۲

 

منم اندر قلندری شده فاش

در میان جماعتی اوباش

همه افسوس خواره و همه رند

همه دردی کش و همه قلاش

ترک نیک و بد جهان گفته

[...]

عطار
 

ظهیر فاریابی » مثنویات » شمارهٔ ۲

 

عشق خوبان و سینه اوباش؟!

نور خورشید و دیده خفاش؟!

ظهیر فاریابی
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل هشتم » بخش ۴ - حکایت

 

روزگاری بدین صفت می‌باش

خود شود طاعت نهانی فاش

عراقی
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۵۱ - در بیان آن که هر نبی و ولی که به عالم آمد و می‌آید نفحه‌ایست از حق تعالی. هر که را از یک نفحه مقصود حاصل نشد و آن نفحه فوت گشت نومید نباید شدن و نفحه دیگر باید طلبیدن، که تا عالم باقی است وجود مبارک ایشان باقی خواهد بودن، چنان که پیغامبر فرمود که اِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی اَیّامِ دَهْرِکُم نَفَحاتٍ الا فَتَعْرِضوا لَها. و در تقریر آن که بعضی از اولیا را حق تعالی پنهان میدارد، اگرچه همه عالم را صدق و عشق و دین و یقین از او می‌افزاید و همه بدو قایم اند و احوالشان از او در ترقی است. لیکن او را به تعیین نمیدانند تا به ظاهر شکرش به جا آرند و خان و مان فدای او کنند الا او میداند و می‌بیند که همه از او زنده‌اند و بر کار اند. همچنان که درختان و نباتات نشو و نما از بهار دارند و از بهار بی‌خبر اند، خلق عالم نیز از او میبرند و نمیدانند اما او میداند. همچون غلامان سه ساله و دو ساله و یک ساله که خواجهٔ خود را ندانند، الا خواجه میداند که غلامان اویند

 

وانگهان جمله بیخبر ز عطاش

گرچه از وی برند خفیه وفاش

سلطان ولد
 

اوحدی » جام جم » بخش ۵ - ضراعت در صورت قسم

 

گر گناهش نهفته شدن یا فاش

نیست اندیشه این تو او را باش

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۵ - در تخلص به اسم خواجه غیاث‌الدین

 

در جهان کس تویی، بگویم فاش

منم آن هیچ کس، کس من باش

اوحدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode