واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
تنگ از بسکه شد زمانه ما
مردمی خاست از میانه ما
چون نشینم بزیر چرخ که هست
حلقه مار آشیانه ما
راحت از ما ز بس گریزان است
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
رفت عهد شباب و، دندان ریخت
رگ ابری گذشت و، باران ریخت
شد جوانی، نماند در سر شور
رعشه پیری این نمکدان ریخت
تنگدل چند از غم رفتن؟
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
زان لبم، چاره یک شکر خند است
درد دل را، علاج گلقند است
خال نیلی، برآن لب شیرین
تخم ریحان و، شربت قند است
برد دیوانه خوشدلی ز میان
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
نه همین صبح از غمم پیر است
بهر من شام نیز دلگیر است
ناله من، ز ناتوانی ها
بی صداتر از آب تصویر است
مرو از ره به مهربانی خصم
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
در دلت آن نه رشته امل است
چشم دید ترا رگ سبل است
خواجه را گو: برو بروها رفت
بعد از این آمد آمد اجل است!
حادثات جهان چو سیلاب است
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
قالیت، گرنه کار کرمان است
زینت خانه سفره نان است
آب و جاروب خانه عاشق
مژه تر، سرشک ریزان است
نیست باغی بدلگشایی خلق
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶
عشق او جان خسته میخواهد
از دو عالم گسسته میخواهد
هست چندانکه حسن غازه طلب
عشق رنگ شکسته میخواهد
هوسش زان دو لب شکر خندیست
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴
دل که باشد نشیمن غم یار
غم دنیا در آن نیابد بار
سرکه از عشق سربلندی یافت
نرود زیر بار منت دستار
درد، کهسار کشور عشق است
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷
موج دریای محنتی است نفس
رگ ابر کدورتیست نفس
هر دم از زندگی که میگذرد
در پیش آه حسرتیست نفس
اهل دل را ز بی بقائی عمر
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰
تا به کی باشدت برای معاش
با قضا جنگ و، با قدر پرخاش!
خط بطلان مکش بحرف رضا
چین بر ابرو برای رزق مباش
سر نپیچد ز حرف خامه رقم
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴
نشود عاشق از فغان خاموش
کار دریا بود همیشه خروش
سخن از عشق، پخته میگردد
آب دایم خورد ز آتش جوش
کی شوی بزم شاه را قابل؟
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۵
غم بود غم، شراب درویشان
دل بود دل، کباب درویشان
هست رخسار حسن سیرت را
زلف، از پیچ و تاب درویشان
شب شود طالع از سیه روزی
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۳
دوست داند زبان خاموشی
ناله! جان تو، جان خاموشی!
کام گوشی نکرده هرگز تلخ
یار شیرینزبان خاموشی
بد نیندیشد از برای کسی
[...]