گنجور

 
واعظ قزوینی

تنگ از بسکه شد زمانه ما

مردمی خاست از میانه ما

چون نشینم بزیر چرخ که هست

حلقه مار آشیانه ما

راحت از ما ز بس گریزان است

میرمد خواب از فسانه ما

لخت دل نامه و، ز داغش مهر

اشک ما، قاصد روانه ما

بس بود دود آه و آتش عشق

لاجورد و طلای خانه ما

دارد از اشک شمع سان پرچم

علم آه عاشقانه ما

خاکساریم و، همچو آب حیات

میخورد خاکمال دانه ما

میکند ترک مسجد و منبر

بشنود واعظ ار ترانه ما

 
 
 
سنایی

ای دریغا که در زمانهٔ ما

هزل آید به کارخانهٔ ما

شاه نعمت‌الله ولی

بود شهباز آشیانهٔ ما

محو در بحر بیکرانهٔ ما

نظیری نیشابوری

نیست زین مزرع آب و دانه ما

ملکوتست آشیانه ما

کبک کهسار و بلبل گلزار

گوش دارند بر ترانه ما

هر طرف صورت تازه ای بندند

[...]

بیدل دهلوی

غنچه‌سان بی‌در است خانهٔ ما

بیضه گل کرده آشیانهٔ ما

همچو شبنم‌درین چمن محو است

به نم چشم آب و دانهٔ ما

بال بربال شهرت عنقاست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
حزین لاهیجی

شور دل‌ها بود ترانهٔ ما

نمک دیده‌ها فسانهٔ ما

دست‌پروردگان صیادیم

قفس ماست، آشیانهٔ ما

سر رفعت به عرش می‌ساید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه