در دلت آن نه رشته امل است
چشم دید ترا رگ سبل است
خواجه را گو: برو بروها رفت
بعد از این آمد آمد اجل است!
حادثات جهان چو سیلاب است
خاکساری در او فراز تل است
همه جا پیروند سوختگان
اسب را جای داغ بر کفل است
نیست در سینه یاد حق در کل
جزو چندی چه شد که در بغل است؟
نیست غم را به دردمندان کار
نکشد با مو سری که کل است
دل بی غم که نیست شاهان را
اهل دل را همیشه در بغل است
راستی قوت ضعیفان است
که عصا دست گیر پای شل است
دل بیدرد، درد بیدرمان!
چشم بی گریه، علم بی عمل است
این همه قول! کو عمل واعظ
بندگی نی قصیده و غزل است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.