گنجور

 
واعظ قزوینی

عشق او جان خسته میخواهد

از دو عالم گسسته میخواهد

هست چندانکه حسن غازه طلب

عشق رنگ شکسته میخواهد

هوسش زان دو لب شکر خندیست

دل مربای پسته میخواهد

پر مشو در بدر، که درگه دوست

عاشق پا شکسته میخواهد

دل نبیند گشاد کار، از آن

که ز درهای بسته میخواهد