دوست داند زبان خاموشی
ناله! جان تو، جان خاموشی!
کام گوشی نکرده هرگز تلخ
یار شیرینزبان خاموشی
بد نیندیشد از برای کسی
همدم مهربان خاموشی
سرفراز، آن زبان که جای گرفت
چون الف در میان خاموشی
هست بیآب و رنگ لعل لبی
کآن نباشد ز کان خاموشی
از گزند جهان بکش خود را
در حصار امان خاموشی
خصم را افگند ز اسب غرور
نیزه جانستان خاموشی
سر دشمن نیفگند در پیش
غیر تیغ زبان خاموشی
هست شیرین شدن به کام جهان
ثمر بوستان خاموشی
کس چرا رنجد از خموش؟ که نیست
خار در گلستان خاموشی
شوخ و جلف است بس کمیت زبان
مده از کف عنان خاموشی
نیست گوشی، وگرنه بسیار است
حرفها در میان خاموشی
گر متاع نجات میطلبی
نیست جز در دکان خاموشی
باش واعظ خموش، زآنکه به وصف
نیست محتاج شان خاموشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.