گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

علم الله که دگر طاقت هجرانم نیست

بی وجودت فرحی در تن بی جانم نیست

جمع چون باشم و آسوده دل و خوش خاطر

دیر شد تا به کف آن زلف پریشانم نیست

شدم از نقش خیال تو چو سوزن باریک

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

رهِ عشّاق سپردن به دل آزاری نیست

جز به دل سوزی و دل جویی و دل داری نیست

چه کنم با دل شوریده که از بدو وجود

مست جامی ست که امّید به هشیاری نیست

چون تبرّا و تولّا به مشعبد گهِ عشق

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

خوش تر از عشق پرستی به جهان کاری نیست

جان ندارد که دلش از پی دل داری نیست

هم دم دیو به از مونس خود ، خود بودن

آدمی نیست حقیقت که پری داری نیست

نشود عافیت و عشق مسلّم کس را

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

گر تو بر کشتن من حکم کنی باکی نیست

هیچ دلبستگی از بهر چو من خاکی نیست

ور به زهرم بکشی باز لبم بر لب نه

بهتر از چشمه ی نوشین تو تریاکی نیست

هر کجا سروقدی بود به عمدا دیدم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

یک نفس خیل خیال از نظرم خالی نیست

ناودان مژه از آب سرم خالی نیست

تا قضا کرد کنارم ز میانش خالی

دامن دیده ز خون جگرم خالی نیست

آستانش به زیارت نتوانم دریافت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

ایبها العشّاق این کار به آسانی نیست

عشق کآسودگی تن طلبد جانی نیست

میل دل را نظر خاطر جان کی باشد

نفس بل هوسی چون دم رحمانی نیست

حجّتی نیست که خاصیت روحانی چیست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

آه و واویلا کم برگ شکیبایی نیست

هیچ مشکل بتر از محنت تنهایی نیست

پشتم از بار فراق تو دو تا شد چه عجب

که ز بی قوّتی ام قوت یکتایی نیست

من و سودای تو من بعد که جاهل باشد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵

 

آوخ آوخ که جگرگوشه دگر بار برفت

دل به جان آمد از آن روز که دلدار برفت

یا رب این بار چنان رفت که باز آید باز

یا دلش سیر شد از ما و به یک بار برفت

یا رب از کوفتگی های ره آسایش یافت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴

 

ما دگر بوی کسی برنتوانیم گرفت

هر زمان شیوه ی دیگر نتوانیم گرفت

در وفای تو اگر سر برود از سر دست

شرط عهدی دگر از سرنتوانیم گرفت

گر ز هر گوشه هلیلی به درآید ماییم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

بکشم گر همه کوه است وز آهن ستمت

بر ندارم به جفا چشم امید از کرمت

تا بمیرم زغمت روی نتابم هرگز

وین تفاخر نه بس آخر که بمیرم ز غمت

در وفای تو نشینم که توانم بر خواست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹

 

گر بیایی به سر چشمه ی حیوان برمت

پای کوبان به تماشا گه رضوان برمت

شرط آن است ولیکن که هم از گام نخست

دست بر دست رضا با سر پیمان برمت

چشم بر هم نه و بر بند زبان از سر صدق

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷

 

هر گدایی نتواند که نهد بر سرتاج

لایق دار انا الحق نبود هر حلاّج

بی خود از خانه برون آی که نتوانی کرد

با خود آنجا که کنند اهل قیامت معراج

از حجاب خودی خویش برون آی و مکش

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷

 

مرده گر زنده شد از معجز انفاس مسیح

خم می دارد بر معجزه ی او ترجیح

او اگر کرد یکی مرده به عمری زنده

من به می مرده بسی زنده کنم لال فصیح

بوی درز در می خانه نسیم است ز خلد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

کس نداند که مرا با که سر وکار افتاد

گر چه در عشق چنین واقعه بسیار افتاد

غرّه بودم به شکیبایی و خود بینی عقل

برق عشق آمد و در خرمن پندار افتاد

شوق غالب شد و وجدم به خرابات کشید

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

گر دگر باره مرا با تو ملاقات افتد

اتّفاقی عجب از محضِ کرامات افتد

با رقیبانِ خیالت که نگه بانِ من اند

هر شبم بر سرِ کویِ تو مقالات افتد

بر من آخر چه ملامت که ملک در ملکوت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

دلم به دامِ تمنّایِ عشق چند افتد

شکالِ پایِ من از عقل ناپسند افتد

گناهِ دیدۀ شوخ است این که هر ساعت

دلم چو صیدِ زبون در خمِ کمند افتد

چه خوش بنازم اگر دامنِ وصالِ فلان

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰

 

اگرم باز ملاقات میسّر گردد

بخت باز آید و ادبار ز من برگردد

گرچه با هم چو منی وصلِ تو از رویِ قیاس

صورتی نیست که در عقل مصوّر گردد

هم بکوشم که به هر گاه که یک روی کنند

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

 

خانۀ تست بخفت ار سرِ خوابت دارد

تا که را زهره و یارا که عذابت دارد

گر شرابت کم و بیش است به ساقی فرمای

جامکی تا به مرادِ تو شرابت دارد

و گرت مصلحتی نیست کسی مانع نیست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴

 

غمزۀ شوخِ تو شیرین حرکاتی دارد

کشتۀ هر مژه فرهاد صفاتی دارد

در خورِ توتیِ جان در چمنِ باغِ جمال

چشمۀ خضرِ لبت تازه نباتی دارد

بوسه یی گر بدهی خیر بود باز مزن

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۸

 

وه چه غم بود که بختم به تو منسوب نکرد

صبر از این بیش که من می کنم ایوب نکرد

این ملامت که من از هجر تو با خود کردم

در فراق پسر گم شده یعقوب نکرد

قلم از جور تو بر حرفِ غمی ننهادم

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۹
sunny dark_mode