گنجور

 
حکیم نزاری

گر دگر باره مرا با تو ملاقات افتد

اتّفاقی عجب از محضِ کرامات افتد

با رقیبانِ خیالت که نگه بانِ من اند

هر شبم بر سرِ کویِ تو مقالات افتد

بر من آخر چه ملامت که ملک در ملکوت

در سجود از پیِ وصلت به مناجات افتد

همّت آن است که از جانبِ ما میل کنی

هیچ باشد که ارادت به سویِ مات افتد

زاهد آن است که از راهِ حقیقت چون من

از صوامع به در آید به خرابات افتد

عشق می ورز نزاری که بباید کوشید

در مهمّی که مهمّ تر ز مهمّات افتد