گنجور

 
حکیم نزاری

خانۀ تست بخفت ار سرِ خوابت دارد

تا که را زهره و یارا که عذابت دارد

گر شرابت کم و بیش است به ساقی فرمای

جامکی تا به مرادِ تو شرابت دارد

و گرت مصلحتی نیست کسی مانع نیست

اختیارِ همه کنکاج صوابت دارد

به اجازت جگری دارم و گرم است تنور

رد مکن گر هوسِ بویِ کبابت دارد

چه شود بنده نوازی کن و ساکن بنشین

امشبی گر سرِ این کُنجِ خرابت دارد

آبِ انگور مگر در سرت افکند آتش

زان چنین بر زبرِ آتش و آبت دارد

وقتِ رفتن نرسیده ست و چنان مست نیی

آخر ای جانِ نزاری چه شتابت دارد