گنجور

 
حکیم نزاری

گر بیایی به سر چشمه ی حیوان برمت

پای کوبان به تماشا گه رضوان برمت

شرط آن است ولیکن که هم از گام نخست

دست بر دست رضا با سر پیمان برمت

چشم بر هم نه و بر بند زبان از سر صدق

جان به شکرانه بده تا بر جانان برمت

آرزومند وصالی و به غایت محروم

به من آ تا به در از ورطه ی هجران برمت

بارکش مور صفت باد چه می پیمایی

گر بیایی به سر تخت سلیمان برمت

جبرئیلم نه من و نه تو رسولی اما

رخت بر تخت گه سدره نشینان برمت

زهره داری که بیندیشی و رخصت یابی

گر نه من بر سر گنجینه ی سلطان برمت

گر سر بندگی آل محمّد داری

تا بیاموزمت اول بر سلمان برمت

ور تمنای مقیمان سماوات کنی

بی نزاری چو بیایی بر ایشان برمت