گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵

 

شوق روزی که پی چاک گریبان می‌گشت

عمرها بود که مجنون تو عریان می‌گشت

یاد معماری مجنون که ز خاکستر دل

رنگ هر خانه که می‌ریخت بیابان می‌گشت

گردش چشم تو روزی که شکارم می‌کرد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

 

دیده ام یک مژه آرام به خوابی ننوشت

که خیالی به دلم حکم عتابی ننوشت

دفتر عمر سپردیم به بی پروایی

جمع و خرج دو جهان را به حسابی ننوشت

سخن عاشق دیوانه چه گفتن دارد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳

 

می کشیدی و نگه سیر چمن یاد گرفت

لب گشودی و صبا حرف زدن یاد گرفت

از دل خون شده ام یاد تو وحشت آموخت

همچو طوطی که در آیینه سخن یاد گرفت

کار توفیق نیفتاد به استادی کس

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

 

گلستانی که هوای دل نومید گرفت

باغبانش ثمر پیشرس از بید گرفت

باده الفت سرشار قوامی دارد

شبنم گریه ما دامن خورشید گرفت

حلقه دام گرفتاری ما چشم غزال

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷

 

آمد از ذوق تپیدن نفس از یادم رفت

نگهی کرد که صد ملتمس از یادم رفت

خط چوگان دلم از سایه مژگان دزدید

شوخی چنگل باز و قفس از یادم رفت

سوختن تا گل صد برگ در آغوشم ریخت

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

 

جذبه شوق که می ریخت به پیمانه صبح

مست خورشید برون تاخته از خانه صبح

شبم از یاد تو جوش گل و آیین پری

می برد خواب پریشانم از افسانه صبح

چون سیه مست تهی شیشه به انداز صبوح

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲

 

رشته وادی هجر تو گرم سر می‌داد

شوق کی فرصت پرواز کبوتر می‌داد

شمع تا روز ز افسانه هجرم می‌سوخت

داغم امشب خبر از گردش اختر می‌داد

یاد پیکان تو می‌داد نویدی به دلم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۹

 

آتشی نیست محبت که به ناپاک افتد

حیف این شعله نباشد که به خاشاک افتد

هر چه آید به نظر عکسی از آیینه اوست

چه بهشتی است اگر چشم دلی پاک افتد

به از آن ناله که مخمور کشد از دل شب

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۹

 

اشکم از یاد لبت آب گهر می گردد

آهم از شوق رخت باغ نظر می گردد

بسکه برگشتگی بخت منش برده ز راه

قاصد از کوی تو نا آمده برمی گردد

خضر و شرمندگی خویش که در راه طلب

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷

 

از تماشای رخت شام و سحر می خندد

در تمنای لبت پسته شکر می خندد

شد غبارم ز شکر خندهای اکسیر نفس

می شوم زنده اگر بار دگر می خندد

جور بینی اگر از وصل نشان می خواهی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸

 

دید در خواب که بر وضع جهان می خندد

شد جنون عاقل و دیوانه همان می خندد

دل پاک از من و کالای جهانی تزویر

نور این ماه به سامان کتان می خندد

دیده خجلت کشد از منع دل دور اندیش

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۳

 

شوق رازی است که اظهار در آتش دارد

عشق خاری است که در گلزار در آتش دارد

داغ حسنم که ندانسته سپند از خاشاک

دل دیوانه و هشیار در آتش دارد

هر که پوشیده چو اخگر نظر از عالم برد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۴

 

خطی از هر سر مو محشر تابم دارد

مژه هوش ربایی رگ خوابم دارد

نرساند صف مژگان مرا خواب به هم

دل بیدار سر رشته خوابم دارد

که به این کوکبه در دشت جنون تاخته است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۶

 

ز استخوان ساخته صنعتگر قدرت درمی

که وطن در دلش آن گوهر تابان دارد

با وجودی که ندید است کس از درج او را

مشتری بیحد و جوینده فراوان دارد

هرکه دیدش به هوا تا ننماید او را

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۷

 

شمع بزم تو دماغ از می شوخی دارد

در سیه خانه شب جلوه لیلی دارد

حرفی از اول ارشاد (و) جنون می پرسم

مصرع ناله زنجیر چه معنی دارد

سبزه گل می کند از دامن مژگان سیاه

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۰

 

دل به یاد تو زهر چاک هلالی دارد

عشق ماهی است که تعویذ زوالی دارد

سرو اگر تربیت از سایه قدت گیرد

گر شود خشک به هر ریشه نهالی دارد

در پریشانکده یأس بود فیض رسا

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۹

 

خواب اگر پی به سرگریه شبگیر آرد

صبح را بهر شفاعت به چه تدبیر آرد

سبزه شد دود چراغ دل و بیداد هنوز

بر سرخاک منش دست به شمشیر آرد

چون سراسیمه نباشم که به هر گردش چشم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۶

 

نه همین گرد ره شوق ز صرصر گذرد

ریگ این بادیه چون برق هم از سرگذرد

دل دریا شود آتشکده داغ نهان

نسبت اشکم اگر در دل گوهر گذرد

آنکه رحمت کند آرایش دیوان گناه

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۲

 

نه همین نامه چو شمع از خبرم می سوزد

که چو پروانه پر نامه برم می سوزد

پر طاوس کشد سایه آن جلوه به خاک

هر قدم شوق به رنگ دگرم می سوزد

انتظارت نشود سرمه کش دیده کس

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۱

 

دل اگر گم شده دلدار سلامت باشد

هر چه خواهد بشود یار سلامت باشد

وصل حیران رخت شوخی مژگان تو گشت

سر محرومی دیدار سلامت باشد

هستیم فرش مغیلان عدمم بستر نیش

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷
sunny dark_mode