اشکم از یاد لبت آب گهر می گردد
آهم از شوق رخت باغ نظر می گردد
بسکه برگشتگی بخت منش برده ز راه
قاصد از کوی تو نا آمده برمی گردد
خضر و شرمندگی خویش که در راه طلب
عذر کاهل قدمی برگ سفر می گردد
سینه صافی به دلم زنگ کدورت نگذاشت
زهر در ساغر اخلاص شکر می گردد
خاک هم از گل زخم تو نصیبی دارد
تربت ما چمن لخت جگر می گردد
شهرت ما نظر از پاکدلی یافته است
عیب ما آینه پرداز هنر می گردد
رخ افروخته بین آفت نظاره مپرس
قطره در چشمه آیینه شرر می گردد
پاک بینی نه چراغی است که بی نور شود
دیده گر خاک شود آینه ور می گردد
به تمنای تو از آتش هم سوخته اند
دل اگر خاک شود دیده تر می گردد
بی نیازی دم افروخته ای دارد اسیر
که چراغ شب و خورشید سحر می گردد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر دمم، چهره به خون مژه، تر میگردد
حالم از عشق تو، هر روز، بتر میگردد
بر مگرد از من و گر زانکه تو بر میگردی
دین و دنیا و سعادت، همه، بر میگردد
روی، پنهان مکن از من، که پری رویان را
[...]
ماه روی تو مرا نور بصر میگردد
حسن آن یار هم افزون ز نظر میگردد
بهوای لب و دندان تو ای جوهر جان
اشکم از دیده دل نور بصر میگردد
تا حدیث لبت ایماه گرفتم بزبان
[...]
دولت حسن ز خط زیر و زبر میگردد
این ورق از نفس سوخته برمیگردد
چشم خورشید که در خیره نگاهی مثل است
در گلستان تو پوشیده نظر میگردد
ماه شبگرد من از خانه چو آید بیرون
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.