گنجور

 
اسیر شهرستانی

آمد از ذوق تپیدن نفس از یادم رفت

نگهی کرد که صد ملتمس از یادم رفت

خط چوگان دلم از سایه مژگان دزدید

شوخی چنگل باز و قفس از یادم رفت

سوختن تا گل صد برگ در آغوشم ریخت

چمن رنگرزیهای خس از یادم رفت

شیشه زهر خموشی شکرم ریخت به کام

طوطیی پر زد و جوش مگس از یادم رفت

حیرتی گشت رسا شعله آوازم شد

چقدر زمزمه نیمرس از یادم رفت

ناله عریان اثری جامه احرام کنند

جای دل اول منزل جرس از یادم رفت

اینقدر حرف تمنا ز که می پرسی اسیر

جلوه ای دیدم و یاد هوس از یادم رفت