گنجور

 
اسیر شهرستانی

نه همین گرد ره شوق ز صرصر گذرد

ریگ این بادیه چون برق هم از سرگذرد

دل دریا شود آتشکده داغ نهان

نسبت اشکم اگر در دل گوهر گذرد

آنکه رحمت کند آرایش دیوان گناه

صرفه آن است که از کرده ما درگذرد

تا دهد نامه مستان به فراموشی غم

بال موج قدح از بال کبوتر گذرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode