گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۰

 

نوبهار آمد و گلزار صفایی دارد

چمن از بلبل و گل برگ و نوایی دارد

رونق خانهٔ دل اشکی و آهی کافی است

خلوت ما چو حباب آب و هوایی دارد

هر شب از سینه سراسیمه دود از پی آه

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷

 

همچو جوهر همه تن دیدهٔ حیران کردند

سخت مستغرقم این آینه رویان کردند

آه چون غنچه به یک جنبش مژگان این قوم

مشت چاک دل ما را به گریبان کردند

غنچه سان بسکه زخوناب جگر لبریزم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۹

 

شب که عریان به بر آن شوخ قدح نوشم بود

یک بغل نور چو فانوس در آغوشم بود

ابر رحمت شد و بارید به دل مایهٔ فیض

گوهر چند که از لعل تو در گوشم بود

آنچه مینای فلک ریخت به پیمانهٔ مهر

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۶

 

جان آزاد گرفتار تن زار بماند

همچو گنجی که نهان در ته دیوار بماند

از پریشان نظری گشته پریشان دلها

دیده آن است که در حسرت دیدار بماند

روز را مهر به شب گر برساند عجب است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۰

 

پیش از آن دم که قضا در پی ایجادم بود

عکس رخسار تو در آینهٔ یادم بود

هست دل در طلب هر چه میسر نبود

آنچه از دیده نهان بود پریزادم بود

همچو برگی که زگل بر سر خاری ریزد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۱

 

مانع سوز دل خستگی آزرم شود

کی علاج تب عشق از عرق شرم شود

دین و دل نذر گذارم تو مگر رام شوی

می کشم چله کمان تو مگر نرم شود

گردد از عکس رخش موم صفت آینه آب

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۷

 

من که در سیر گلم بیخودی مل باشد

می و پیمانه ام از بوی گل و گل باشد

خودنما گشته سر زلف تو از هر سر موی

لازم طول امل عرض تجمل باشد

با دل سوخته ام گرمی سرشار مکن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۸

 

غنچه از نسبت لعل تو نزاکت دارد

نمک از پهلوی حسن تو ملاحت دارد

از دل خون شدهٔ من چه نشان می طلبی

آنقدر گم شده در عشق که شهرت دارد

می دهد داد ملاحت ز تبسم لعلش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۰

 

خلعت بی طمعی زیب هنرور باشد

آبرو شمع نهانخانه گوهر باشد

صبح از صدق صفا فیض جهانگیری یافت

هر که دل را کند آیینه سکندر باشد

اینقدر خاک تمنا چه فشانی بر دل؟

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۱

 

پا ز سر در ره شوقش چو شرر باید کرد

خردهٔ جان به کف از خویش سفر باید کرد

این شکرخند کز ابنای زمان می بینی

لب خمیازهٔ شیر است حذر باید کرد

تا دل اهل بصیرت خورد از دیدنت آب

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۴

 

زلف مشکین تو سرمایهٔ سودا باشد

شور مجنون ز همین سلسله برپا باشد

کی چو مجنون شود از دشت نوردی رسوا

هر کرا پردهٔ دل دامن صحرا باشد

عشق با نغمه همانا که ز یک سلسله است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۷

 

رازها را لب خاموش نگهبان باشد

غنچه را پرده در دل لب خندان باشد

رشحه ای ریخته از خامهٔ بی رنگی او

هر قدر نقش که بر صفحهٔ امکان باشد

آتش افروز دلم آنکه به یک ساغر شد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۴

 

مفت رندی است که کام از لب ساغر گیرد

شمع سان ز آتش می مغز سرش درگیرد

رهنما راهزن سالک تجرید بود

دشمن است آنکه سر دست شناور گیرد

در تمنای سر زلف بهم خوردهٔ او

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۳

 

سرو من چون به سر شوخی انداز آمد

گلبن از شوق چو طاوس به پرواز آمد

سوی من شست گشاید چو کشد جانب غیر

چشمت از ناوک مژگان به چپ انداز آمد

مدتی رفتن و برگشتن او چون نگه است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۸

 

عاقلان موعظه را زیب ده هوش کنند

چون برآید گهر از بحر در گوش کنند

آه دلسوختگان کم نشود بعد از مرگ

بیشتر دود کند شمع چو خاموش کنند

هر قدر درد تو آرد به دلم روی کم است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۵

 

سرخی از لعل تو زایل به مکیدن نشود

هیچ کم لاله ازین باغ به چیدن نشود

پی به مقصد نبری تا نگریزی از خویش

طی این مرحله جز پای بریدن نشود

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۰

 

شور خندیدن گل چون به سر جوش آید

یادم از قهقههٔ آن بت می نوش آید

غافل از نالهٔ حیرت زدگانی هیهات

چه فغانها که به گوش از لب خاموش آید

غم درویش نشانید به خاکم چو خدنگ

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۱

 

باز دل زآتش سودای تو درمی گیرد

سوختن شمع صفت باز ز سر می گیرد

صبح پیری بصد آیین جوانی باشد

در خزان گلشن ما رنگ دگر می گیرد

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۳

 

هر که از چشم تو کیفیت والا دارد

از تماشای لبت نشئه دو بالا دارد

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۴

 

اسم باید که موافق بمسمی باشد

زشت رو کی سزد ار نام جمالا باشد

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode