گنجور

 
جویای تبریزی

پا ز سر در ره شوقش چو شرر باید کرد

خردهٔ جان به کف از خویش سفر باید کرد

این شکرخند کز ابنای زمان می بینی

لب خمیازهٔ شیر است حذر باید کرد

تا دل اهل بصیرت خورد از دیدنت آب

فکر گردآوری خود چو گهر باید کرد

هیچ دانی زچه مقراض دو پلکت دادند

یعنی از غیر خدا قطع نظر باید کرد

تا دلت مطلع انوار حقیقت گردد

سعی در پاکی طینت چو سحر باید کرد

پای توفیق بهرآه آر و دل از دست مده

کار هر گه به افتاد جگر باید کرد

ذکر و فکر سخنم دل نگشاید جویا

بعد از این ذکر دگر فکر دگر باید کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اوحدی

عمر بگذشت، ز تقصیر حذر باید کرد

به در کعبهٔ اسلام گذر باید کرد

ناگزیرست در آن بادیه از خشک لبی

تکیه بر گریهٔ این دیدهٔ‌تر باید کرد

گرد ریگی که از آن زیر قدمها ریزد

[...]

صائب تبریزی

خویش را پیشتر از مرگ خبر باید کرد

در حضر فکر سرانجام سفر باید کرد

پیش ازان دم که شود تکمه پیراهن خاک

سر ازین خرقه نه توی بدر باید کرد

حاصل کار جهان غیر پشیمانی نیست

[...]

اقبال لاهوری

باز بر رفته و آینده نظر باید کرد

هله برخیز که اندیشه دگر باید کرد

عشق بر ناقهٔ ایام کشد محمل خویش

عاشقی؟ راحله از شام و سحر باید کرد

پیر ما گفت جهان بر روشی محکم نیست

[...]

عارف قزوینی

از سر کوی تو یک چند سفر باید کرد

ز دل اندیشه وصل تو بدر باید کرد

ماه رخسار تو گر سر زند از عقرب زلف

صنما گردش یکدور قمر باید کرد

در ره عشق بتان دست ز جان باید شست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه