جان آزاد گرفتار تن زار بماند
همچو گنجی که نهان در ته دیوار بماند
از پریشان نظری گشته پریشان دلها
دیده آن است که در حسرت دیدار بماند
روز را مهر به شب گر برساند عجب است
بسکه حیران تو چون صورت دیوار بماند
تا به باغ آمده ای دست و دل سرو و چنار
در تماشای سراپای تو از کار بماند
چون نگه در حرم دیدهٔ حیرت زدگان
راز رسوای تو در پرده اسرار بماند
سرو را شرم قدت سلسله بر پای نهاد
دید تا طور خرام تو ز رفتار بماند
تو به حال دل خود هیچ نمی پردازی
حیف کاین آینه در پردهٔ زنگار بماند
همچو شبنم بود از بال نگه پروازش
آن سبکروح که حیران رخ یار بماند
کی زکار دل خود بر بدر آری جویا
چرخ سرگشتهٔ این نقطه چو پرگار بماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر که در حلقهٔ زلف تو گرفتار بماند
همچو من سوخته و خسته دل و زار بماند
دل من، کو گرو مهر ببرد از همه کس
از دغا باختن چشم تو عیار بماند
عمر من در سرکار تو رود، میدانم
[...]
هر که در کوی مغان رفت گرفتار بماند
پای در لای میش بر در خمار بماند
دل بشد تا خبر از جانب دلدار آرد
بیخبر گفت که زود آیم و بسیار بماند
آمدند اهل تماشا ز سوی مغبچگان
[...]
طرف گلزار گذشتی ز تو گل زار بماند
خار حسرت ز رخت در دل گلزار بماند
آنکه ره جانب او رفت دگر باز نگشت
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
زاهد بیخبر از سرزنشم دست نداشت
[...]
هرکه شد ز اهل نظر محو رخ یار بماند
ورنه چون زاهد بیچاره به گفتار بماند
امتحان را بت دیرین چو به رخ برقع بست
آشنا آمد و بیگانه به انکار بماند
عارف آن است که بی پرده رخ یار بدید
[...]
رفت دلدار و غمش در دل غمخوار بماند
و ز قفایش نگران دیده خونبار بماند
بشفاخانه لعل تو رسید ار چه و لیک
دل ز چشمت اثری داشت که بیمار بماند
آن امیدی که بخوابت نگرد دیده نداشت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.