گنجور

 
جویای تبریزی

من که در سیر گلم بیخودی مل باشد

می و پیمانه ام از بوی گل و گل باشد

خودنما گشته سر زلف تو از هر سر موی

لازم طول امل عرض تجمل باشد

با دل سوخته ام گرمی سرشار مکن

که علاجش به تباشیر تغافل باشد

دور از آن زلف دلم بسکه پریشان حالست

آه آشفته من سایهٔ سنبل باشد

هر که در بحر تمنای تو افتد چون موج

دست و پا بازند اگر کوه تحمل باشد

می کشد آخر کارش به پریشانحالی

غنچه سان دل ز چه در بند تمول باشد

کی به طوفان حوادث روم از جا جویا

لنگر زورق دل بار تحمل باشد