گنجور

 
جویای تبریزی

همچو جوهر همه تن دیدهٔ حیران کردند

سخت مستغرقم این آینه رویان کردند

آه چون غنچه به یک جنبش مژگان این قوم

مشت چاک دل ما را به گریبان کردند

غنچه سان بسکه زخوناب جگر لبریزم

خنده را بر لب ما زخم نمایان کردند

گذر قافلهٔ اشک به مژگان افتاد

خار را فرش ره آبله پایان کردند

هیچ کس غنچه ای از باغ وصال تو نچید

همه چون لاله گل داغ به دامان کردند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode