گنجور

 
جویای تبریزی

مانع سوز دل خستگی آزرم شود

کی علاج تب عشق از عرق شرم شود

دین و دل نذر گذارم تو مگر رام شوی

می کشم چله کمان تو مگر نرم شود

گردد از عکس رخش موم صفت آینه آب

هم چو خورشید مه من چو ز می گرم شود

می شود شرم ز بالای خرامت شوخی

شوخی از پهلوی تمکین تو آزرم شود

بید مجنون ز سرافکندگی آید بنظر

از قد و قامت او سرو چو در شرم شود

برد دلش نور نور یقین تافته جویا چون شمع

زآتش عشق کسی را که سرش گرم شود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode