گنجور

 
جویای تبریزی

زلف مشکین تو سرمایهٔ سودا باشد

شور مجنون ز همین سلسله برپا باشد

کی چو مجنون شود از دشت نوردی رسوا

هر کرا پردهٔ دل دامن صحرا باشد

عشق با نغمه همانا که ز یک سلسله است

هر قدر پرده نشین آمده رسوا باشد

عالم وصل شد سیر گهت همچو حباب

چشم بر هم چو زنی جوش تماشا باشد

بسکه ویرانهٔ مجنون تو وحشت خیز است

جغد در ساحت این غمکده عنقا باشد

عالم و هر چه در او، باد به غیر ارزانی!‏

یارب آن در گرانمایه ز جویا باشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode