گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹۹

 

گر ز رخسار شوی باغ و بهارم چه شود؟

سبز اگر از تو شود بوته خارم چه شود؟

پیش ازان دم که رود کار من از دست برون

گر تو بیرحم کنی چاره کارم چه شود؟

از تماشای تو از دل سیهی محرومم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰۰

 

در سر زلف تو مجنون دل فرزانه شود

هرکه پیوست به این سلسله دیوانه شود

حسن را عشق ز آفات بلاگردانی است

شمع را دست حمایت پر پروانه شود

دل اطفال ز سنگ است گران تمکین تر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰۱

 

راه مقصود طی از آبله پا نشود

گره از رشته به دندان گهر وا نشود

محفل آرای سخن را طرفی در کارست

طوطی از آینه بی واسطه گویا نشود

عشرت روی زمین در گره دلتنگی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰۲

 

مانع شور جنون سلسله پا نشود

سیل را موج عنان تاب ز دریا نشود

نشد از خنده ظاهر دل پرخون شادان

تلخی باده کم از قهقه مینا نشود

نیست گنجایش اسرا حقیقت دل را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰۳

 

چهره شوخ به یک رنگ مصور نشود

عکس روی تو در آیینه مکرر نشود

چهره تا از عرق شرم و حیا سیراب است

حسن محتاج به پیرایه دیگر نشود

اثر صحبت روشن گهران اکسیرست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰۴

 

چون ز خط صفحه رخسار تو ضایع نشود؟

خط شبرنگ براتی است که راجع نشود

سخن خوب محال است که شایع نشود

نفس پاک براتی است که راجع نشود

یا سبو، یا خم می، یا قدح باده کنند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰۵

 

دل عاشق تهی از اشک دمادم نشود

بحر چندان که زند جوش کرم کم نشود

نتوان حرف کشید از لب ما چون لب جام

راز ما اخگر پیراهن محرم نشود

بیشتر شد ز می ناب مرا تنگی دل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰۶

 

عشق را پرده ناموس نگهبان نشود

بادبان پرده مستوری طوفان نشود

خط پاکی است ز اوضاع جهان حیرانی

وقت آیینه به هر نقش پریشان نشود

مصر از چهره یوسف نشود باغ خلیل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰۷

 

سر آشفته ز دستار بسامان نشود

جمع گردیدن کف لنگر طوفان نشود

گل چو خندید محال است دگر غنچه شود

سر چو آشفته شد از عشق، بسامان نشود

شوخی حسن عیان می شود از پرده شرم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰۸

 

حسن را حلقه خط مانع رفتن نشود

نور خورشید، نظربند ز روزن نشود

نبرد خنده ظاهر ز دل تنگ ملال

غنچه را دل تهی از خون به شکفتن نشود

باد دستان ز گرانباری زر آزادند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰۹

 

به سخن دعوی بی اصل مبرهن نشود

حرف کج راست به زور رگ گردن نشود

می توان دید ز صد پرده دل روشن را

این چراغی است که پوشیده به دامن نشود

نشود رهزن روشن گهران نقش و نگار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱۰

 

مانع گرمروان ساعت سنگین نشود

سیل از کوه گرانسنگ به تمکین نشود

جنگ با گردش چرخ قدر انداز خطاست

سپر تیر قضا جبهه پرچین نشود

از تماشای تو چون خلق نیارند ایمان؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱۱

 

تن حجاب سفر جان هوایی نشود

سیر شبنم گره از آبله پایی نشود

عندلیبی که شکایت کند از دام و قفس

نیست ممکن که گرفتار رهایی نشود

هردو عالم به نظر هیچ بود مستان را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱۲

 

رتبه زمزمه عشق ندارد زاهد

بگذارید که آوازه جنت شنود

روزگاری است که تصدیق نمی باید کرد

اگر از صبح کسی حرف صداقت شنود

نیست پیش تو خبر، ورنه ز هر ذره خاک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱۳

 

عاشق دلشده هرچند که آواز دهد

کوه تمکین تو مشکل که صدا باز دهد

راه در خلوت وصل تو سپندی دارد

که ز خاکستر خود سرمه به آواز دهد

صیدبندی که ازو چشم رهایی دارم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱۴

 

دل ما سلطنت فقر به سامان ندهد

ده ویرانه ما باج به سلطان ندهد

در ریاضی که دل سوخته من باشد

باغبان آب به گلهای گلستان ندهد

نشود رتبه خردان به بزرگان معلوم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱۵

 

حسن از دیدن خود بر سر بیداد آید

کار شمشیر ز آیینه فولاد آید

کشتگان تو ز غیرت همه محسود همند

گرچه یکدست خط از خامه فولاد آید

از دل خونشده ماست نگارین پایش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱۶

 

بس که در سینه من تیر پی تیر آید

نفس از دل چو کشم ناله زنجیر آید

رشته طول امل را نتوان پیمودن

قصه شوق محال است به تقریر آید

هیچ کس راه به سررشته تقدیر نبرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱۷

 

بر سر حرف، گر آن چشم فسون ساز آید

با نفس سوختگی سرمه به آواز آید

از غریبی به وطن می روم و می گویم

وقت آن خوش که به غربت ز وطن باز آید

ذوق کاوش اگر این است که من یافته ام

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱۸

 

بی خبر از در من یار مگر باز آید

ور نه آن صبر که دارد که خبر باز آید؟

در تماشای تو از کار دل خونشده ام

نه چنان رفت که دیگر ز سفر باز آید

زان خوشم با دل صد چاک که آن سرو روان

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۹۴
۲۹۵
۲۹۶
۲۹۷
۲۹۸
۵۰۲
sunny dark_mode