گنجور

 
صائب تبریزی

در سر زلف تو مجنون دل فرزانه شود

هرکه پیوست به این سلسله دیوانه شود

حسن را عشق ز آفات بلاگردانی است

شمع را دست حمایت پر پروانه شود

دل اطفال ز سنگ است گران تمکین تر

کس درین شهر به امید که دیوانه شود؟

غم روزی نبود مرغ گرفتار ترا

گره دام، اسیران ترا دانه شود

سالها شد دل صدچاک به خون می غلطد

به امیدی که سر زلف ترا شانه شود

گذرد سرسری از ملک سلیمان چون باد

سر هرکس ز خیال تو پریخانه شود

می پرد چشم دو عالم پی آن طرفه غزال

آشنا تا که به آن معنی بیگانه شود؟

نه چنان است تماشای صنم دامنگیر

که برون ناله ناقوس ز بتخانه شود

هست امید که از دور نیتفد هرگز

گل پیمانه اگر سبحه صد دانه شود

پیش آن کس که ازین نشأه به تنگ آمده است

دم شمشیر شهادت لب پیمانه شود

بی نیازست ز افسون خوشامد دولت

این نه خوابی است که محتاج به افسانه شود

خالی از فکر چو گردید شود دل پر ذکر

تهی از می چو شد این شیشه پریخانه شود

برنخیزد به سبکدستی محشر از جای

هرکه زیر و زبر از جلوه مستانه شود

از غریبی دل ناقوس به فریاد آمد

صائب آن روز که بیرون ز صنمخانه شود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

مست من بی خبر از بزم چو در خانه شود

جان به همراهی آن نرگس مستانه شود

دشمن جان خودم پیش تو، ای تیرانداز

دوست نبود که بلا ببیند و بیگانه شود

در تو حیرانست نمی داند نظارگیت

[...]

طغرای مشهدی

ز ازل، مرشدما خواست که فرزانه شود

آنقدر عقل کجا داشت که دیوانه شود

به مددکاری این بخت زبون در عرفات

کعبه سازی چو کنم، طرح صنمخانه شود

به خرابی نکشد آنچه ز حق شد آباد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه