گنجور

 
صائب تبریزی

راه مقصود طی از آبله پا نشود

گره از رشته به دندان گهر وا نشود

محفل آرای سخن را طرفی در کارست

طوطی از آینه بی واسطه گویا نشود

عشرت روی زمین در گره دلتنگی است

غنچه تا سر به گریبان نکشد وا نشود

می رسند اهل سخن از قلم آخر به نوال

خار این نخل محل است که خرما نشود

رهرو بادیه عشق و تأمل، هیهات

سیل هرگز گره سینه صحرا نشود

پاک گردید ز داغ کلف آیینه ماه

صفحه سینه ما نیست مصفا نشود

دل از اندیشه فردای قیامت خون است

صحبت خلق همان به که مثنی نشود

جوهر آینه شد موج شکستن صائب

هیچ غماز ندیدیم که رسوا نشود