گنجور

 
صائب تبریزی

بی خبر از در من یار مگر باز آید

ور نه آن صبر که دارد که خبر باز آید؟

در تماشای تو از کار دل خونشده ام

نه چنان رفت که دیگر ز سفر باز آید

زان خوشم با دل صد چاک که آن سرو روان

هر نفس در دلم از راه دگر باز آید

شادی قافله مصر به گردش نرسد

هرکه را چون تو عزیزی ز سفر باز آید

نشود پیش شکر خنده من صبح سفید

گر به آغوش من آن تنگ شکر باز آید

استخوانش به هما شهپر اقبال دهد

کشته ای را که خدنگ تو به سر باز آید

دل به فکر تن افسرده کجا می افتد؟

به چه امید به این سنگ شرر باز آید؟

هست امید که برگردد ازان چهره نگاه

شبنم از چشمه خورشید اگر باز آید

سفر نکهت گل را نبود برگشتن

از دل رفته محال است خبر باز آید

باده شب نربوده است چنان صائب را

که به خود از نفس سرد سحر باز آید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

به سر من اگر آن طرفه پسر باز آید

عمر من هر چه برفته ست ز سر باز آید

زو نبودم به نظر قانع و می کردم ناز

کار من کاش کنون هم به نظر باز آید

ماه من رفت که از حسن به شکلی دگر است

[...]

اوحدی

هر کرا چون تو پریزاده ز در باز آید

به سرش سایهٔ اقبال و ظفر باز آید

کور اگر خاک سر کوی تو درد دیده کشد

هیچ شک نیست که نورش به بصر باز آید

کافر، از بهر چنین بت که تویی؛ نیست عجب

[...]

امیر شاهی

باغ را چون گل رعنا ز سفر باز آید

عالمی را هوس رفته ز سر باز آید

گفتمش: عاقبت از مهر تو باز آرم دل

زیر لب خنده زنان گفت: اگر باز آید

گل بدینگونه که از شرم تو بگریخت ز باغ

[...]

شاهدی

عمر بگذشت بدو سال اگر باز آید

دل گم گشته در آن زلف دگر باز آید

دل و جان را بفرستیم به استقبالش

چون مه چارده ما ز سفر باز آید

دیده روشن شود از رایحه پیرهنش

[...]

ادیب الممالک

هر زمان غره شوال ز در بازآید

فال نیکی است که از دور قمر بازآید

عید باز آمد و ماه رمضان رفت ولیک

آمده باز رود رفته ز در بازآید

عادت روزه بر این است که چون شد به سفر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه