قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
کس چرا بیهده با مردم عالم باشد
هیچ غم نیست ز تنهایی اگر غم باشد
نگشایند ز پا سلسله، سودا زده را
دل همان به که در آن طره پر خم باشد
نگسلد از پی هم مرحمت ساقی عشق
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸
در دل بوالهوس ار ذوق محبت میبود
عاشق از رشک گرفتار چه محنت میبود
جای می ساقی اگر خون جگر میدادی
آن زمان بر سر پیمانه چه صحبت میبود
چشم حیرانشدهام طالع آیینه نداشت
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶
در چمن کی دلم از فیض هوا بگشاید؟
پرده بگشا که ز رویت دل ما بگشاید
عیش این باغ به اندازه یک تنگدل است
کاش گل غنچه شود تا دل ما بگشاید
بر سر نکهت زلفت چو صبا میلرزم
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷
هرکجا زندهدلان شست دعا بگشایند
باورم نیست که یک تیر خطا بگشایند
چند گویی نگشودند نقاب از رخ دوست؟
آب کش دیده و بگشا مژه، تا بگشایند
عزت اهل وفا، فرض بود بر همه کس
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶
نشاه میخواستم از باده، خمارم دادند
روز روشن طلبیدم شب تارم دادند
ناله صبحدم و آه شب و گریه شام
هرچه در عشق بتان بود به کارم، دادند
هریک از گبر و مسلمان ز خودم میدانند
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴
کی دواجو بود آن دل که ز دردش دم زد
داغ بیدردی آنم که دم از مرهم زد
با خرد روز ازل بر سر سودا بودم
عشق پیش آمد و سودای مرا برهم زد
محنت هجر تو داند که چه با جانها کرد
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲
یاد روی تو همآغوش گلستانم کرد
لذت درد تو آسوده ز درمانم کرد
کفر و دین باختم از نیمنظر بر رخ دوست
دیده رسواشده گبر و مسلمانم کرد
نفسی بی تو گر از سینه تنگم سر زد
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶
ما اسیران چه کسانیم، گرفتاری چند
روزگار خوش ما چیست، شب تاری چند
سینه برهنه بر گلشن از آن میمالم
کز ره مرغ چمن، چیده شود خاری چند
دل چو مویی شد و نگشود کس از وی گرهی
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵
دامنم چند ز خون مژه دریا باشد؟
دیده نگذاشت که نم در جگر ما باشد
برنیاورد سر از موج سرشکم گردون
این گهر چند گره در دل دریا باشد؟
رشتهای را که در آن گوهر اشکی نکشند
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶
زخم خار آرزوی آبله پا باشد
غنچه را غیر شکفتن چه تمنا باشد؟
به جز از سبحه ندیدیم ز دل راه به دل
ورنه بایست دلت را غم دلها باشد
تا بود قطع تعلق، سر پیوند کراست؟
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷
کی اسیران غمت را غم دنیا باشد؟
گر تو پروا کنی از چرخ، چه پروا باشد؟
هرکه را خورد دل از چاه زنخدانی آب
تشنه لب میرد، اگر بر لب دریا باشد
ناخن تیشه عاشق چو شود عقدهگشای
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰
عشقت اقرار به دل آرد و انکار برد
همچو صیقل که صفا بخشد و زنگار برد
بیخودی لازمه عشق بود، ورنه چرا
هرکه را بر سر کار آورد، از کار برد؟
که به غربت فکند تنگدلان را زوطن؟
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸
نگهت فتنهگر و عربدهسازست هنوز
سرمه در چشم تو، همخانه نازست هنوز
تازه شد دوستی ما به خط تازه تو
ناز کن، ناز که آغاز نیازست هنوز
راه نزدیک حرم، سعی مرا ناقص کرد
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰
راست رو نیست بر آماج اثر، تیر نفس
چه عجب گر گلهمندیم ز تاثیر نفس
راز من چون نشود فاش، که در سینه تنگ
ناله را پا نتوان بست به زنجیر نفس
وصل تو لطف الهیست، وگرنه این بخت
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳
گر کنم گریه به اندازه چشم تر خویش
گیرد از غیرت من، ابر چو دریا سر خویش
با خیال تو چو شب دست در آغوش کنم
صبح با مهر ز یک جیب برآرم سر خویش
تا به کی منت صیاد، چرا چون طاووس
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵
تو و گشت چمن ای گل، من و کاشانه خویش
خاطرم ساخته چون جغد به ویرانه خویش
گر قرارت نبود پهلوی من جرم تو نیست
شعله بیطاقتی آموخت ز پروانه خویش
شکر آن طره چه گوییم، که هرگز ننهاد
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴
غم کجا شد که به جان آمدم از شادی خویش
هیچکس نیست چو من دشمن آبادی خویش
دیر میکشت در آن کوی غمم، دور شدم
خویش برخاستم از جای به جلادی خویش
هر گلی حلقه دامیست درین راه مرا
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵
مرده را زنده کند چون سخنآراست لبش
غنچه گلشن اعجاز مسیحاست لبش
سخن از لعل لبش دیر جدا میگردد
بس که آلوده به شیرینی جانهاست لبش
غیرت عشق مرا بین، که چو دیدم رویش
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱
دوش آمد ز سفر مژده که یار آمد پیش
دیده تا فرششدن، پای نگار آمد پیش
میکشد شاهد مقصود ز رخساره نقاب
دیده گو بر سر کار آی، که کار آمد پیش
یار میآید و غم میرود ای مرغ چمن
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴
هرکسی شاد به سال نو و نوروزی خویش
دل شوریده عاشق به غماندوزی خویش
شب تاریک مرا روشنی از آه من است
برو ای شمع، تو و انجمنافروزی خویش
دیده زخمم ازان پیش که روشن گردد
[...]