گنجور

 
قدسی مشهدی

زخم خار آرزوی آبله پا باشد

غنچه را غیر شکفتن چه تمنا باشد؟

به جز از سبحه ندیدیم ز دل راه به دل

ورنه بایست دلت را غم دلها باشد

تا بود قطع تعلق، سر پیوند کراست؟

ما و شمشیر تو، سوزن ز مسیحا باشد

سرفرازی چو درین بزم به خدمت گروست

صرفه شمع در آن است که برپا باشد

چه عجب گر دلت از حال دلم آگه نیست

صورت حال که در آینه پیدا باشد؟

تا ز مهر تو نیفتد به غلط ساده‌دلی

کاش داغ جگر لاله هم از ما باشد