نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
من نه آن غرقه که از بحر برندش به کنار
من نه آن تشنه که سیراب کنندش ز فرات
تشنه ی تشنگیم عشق چه هجران چه وصال
دلخوش از بندگیم لابعطاء وصلات
منظری وجهک فی کل صباح و مسا
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
حاجتی دارم و حاشا که بگفتار آید
حجت است آن که بگفتار پدیدار آید
سخن از پایه ی من خواست نه زانجا که تویی
من بوصف تو چه گویم که سزاوار آید
پاس دل باید نه پاس زبان در بردوست
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
اگر اینست غم عشق فزون خواهد شد
اگر اینست دل غمزده خون خواهد شد
میکند زلف تو گر سلسله داری زین سان
عقلها بر سر سودای جنون خواهد شد
جلوه ی سرو قبا پوش من ار خواهد دید
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
این نکویان که بلای دل اهل نظرند
دشمن جان و دل و از دل و جان خوبترند
عاشقان را نتوان داد دل غمزده داد
ورنه خوبان نه ستم پیشه مه بیداد گرند
پاک کن دل زهر آلایش و آنگه بدر آی
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
از سر کوی سلامت سفری میباید
بر سر راه ملامت گذری میباید
عشق در دعوت ما آمده ای دل بشتاب
که زخون جگرش ما حضری میباید
لوح دل سر به سر از گرد هوس گشت سیاه
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
هر چه جز ذکر تو افسانهٔ لاطایل بود
هر چه جز یاد تو اندیشهٔ بیحاصل بود
بهوس بیهده دادیم دل از دست و دریغ
کانچه جستیم و ندیدیم ز کس با دل بود
از طلب حاصلم این شد که کنون دانستم
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲
هر نفس مجلس ما دوش معطر میشد
تا کجا ذکری از آن زلف معنبر میشد
پرتو ماه ز روی تو حکایت میکرد
ظلمت شب به سر زلف تو رهبر میشد
شرح الطاف تو آرایش مجلس میداد
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
شادمان غمزده و غمزدگان دلشادند
غم و شادی جهان بین که چه بی بنیادند
این جهان خود صوری مؤتلف از ابعاد است
یا طبایع که همی مجتمع از اضدادند
گر بپایند چه شادی و نپایند چه غم
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
پنجه از خون دل ماست که رنگین دارد
آنکه با دست بلورین دل سنگین دارد
سالک اندیشه نه از کفر و نه از دین دارد
وادی عشق بهر گام سد آیین دارد
عقل با عشق به بیهوده زند لاف مصاف
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶
تن به جان زنده و جان زنده به جانان باشد
جان که جانانش نباشد تن بیجان باشد
آنکه در صورت انسان که منم حیران نیست
حیوانیست که در صورت انسان باشد
دردم از کیست مپرسید، بپرسید که کیست
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
روزی آخر رخت از پرده عیان خواهم کرد
خلق را در تو بحیرت نگران خواهم کرد
خاک پایت که بود غالیه ی طره ی حور
سرمه ی دیده صاحبنظران خواهم کرد
دست در سلسله ی خم بخمت خواهم زد
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
گذری باد بر آن زلف معنبر دارد
بازیارب دل آشفته چه بر سر دارد
دفتر معرفت آن به که بشوییم بجوی
که درخت چمن اوراق دی از بر دارد
در نظر بازی مژگان تو احوال دلم
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
عمر بگذشت و نماندست جز ایامی چند
به که با یاد کسی صبح شود شامی چند
به حقیقت نبود در همه عالم جز عشق
زهد و رندی و غم و شادی از او نامی چند
زحمت بادیه حاجت نبود در ره دوست
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
راز ما خلوتیان بر سر بازار افتاد
پرده بگشا ز در خانه که دیوار افتاد
یار در خلوت ما بود بسد پرده نهان
پرده برداشت چواز خانه ببازار افتاد
آن خرامیدن دلجوی نگر بر لب جوی
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
منظر دیده قدمگاه گدایان شده است
کاخ دل درخور اورنگ شهی باید کرد
تیغ عشق و سر این نفس مقنع بخرد
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
مژده ای دل که شهنشاه جهان باز آمد
وانکه سر در قدمش سود سر افراز آمد
خواب بگذار ز سر طلعت خورشید دمید
بند بردار ز پا نوبت پرواز آمد
رخت تدبیر بر انداز که تقدیر رسید
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
بوی جان از نفس باد صبا میآید
یارب این باد بهاری ز کجا میآید
در ره عاشقی اندیشه ز گمراهی نیست
کز پی گمشدگان راهنما میآید
رحمت خواجه به تقصیر دلیرت نکند
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
آمد این سیل که بنیاد من از جا ببرد
خانه ویران کند و رخت بصحرا ببرد
روزی از دشت رسد بیخبر آن ترک دلیر
شهر بر هم زند و حجره بیغما ببرد
اثری نیست بسد نکته ی پیران طریق
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
دوش با یاد توام باز حکایتها بود
شکرها از تو و از خویش شکایتها بود
بر من از تو ستمی نیست ولی بر ستمت
ستم است اینکه ندانی چه عنایتها بود
با من از خشم عتابی ز لبت رفت ولی
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
هر کرا بر سر آن کو گذری میباید
از دل گمشدهام راهبری میباید
از توام نیست گریزی که به هر سو گذرم
بر سر کوی تو زان ره گذری میباید
گشت منظور تو آن کز نظر خلق فتاد
[...]