گنجور

 
نشاط اصفهانی

راز ما خلوتیان بر سر بازار افتاد

پرده بگشا ز در خانه که دیوار افتاد

یار در خلوت ما بود بسد پرده نهان

پرده برداشت چواز خانه ببازار افتاد

آن خرامیدن دلجوی نگر بر لب جوی

سرو آن روز بدیدش که ز رفتار افتاد

غم ایام و لیالی ندهد راه بدل

هر که را کار بدان طره و رخسار افتاد

دیده دور از تو نیا سوددمی، خواب چسان

آید اکنون که بدیدار تواش کار افتاد

در خورشکر توام نیست بیانی چه زیان

که زبانم بلقای تو زگفتار افتاد

دام تزویر چه سازد دگر امروز نشاط

سبحه ای داشت که در خانه ی خمار افتاد